جلال آل احمد در١١ آذر سال ١٣٠٢، در خانواده ای روحانی و پرزاد و رود، به دنـیا آمد.
پـدر و برادر بزرگ و یکی از برادرزاده ها و دو نـفر از شوهـر خواهـرهایش در مسـند روحانـیت بودند.
پـدرش حاج احـمد سادات آل احـمد، امام جـماعـت مسجد پاچـنار تهران بود.
برگردان این محـیط دیـنی را در آثار او همچون ” دید و بازدید “، ” سه تار “، ” گـل دسته ها و فـلک”، ” خواهـرم و عـنکـبوت “، و ” جـشن فرخـنده ” می توان دید. پـنهانی از پـدر در کـلاسهای شبانهً دارالفـنون درس خواند و روزها را به کار ساعت سازی و سیم کشی برق و چـرم فروشی گـذراند.
در سال های آخر دبـیرستان با افـکار احـمد کسروی آشنا شد، و به ترتـیب با نـشریات ( پـیمان، مرد امروز، تـفریحات شب، و دنـیا) و سپس نشریات حزب توده. با امیر حسین جهانبگـلو، رضا زنجانی، هـوشیدر، عـلیـنـقی منزوی و چـند تن دیگـر ” انجـمن اصلاح ” را راه انداخت، که یک انجـمن فرهـنگـی بود؛ و سپس جـملگـی به حـزب توده پـیوستـند.
در حـزب توده، در عرض چـهار سال از یک عـضو ساده به عـضویت کـمیته ایالتی تـهـران درآمد؛ و نیز رهـبر مجـله ماهـانه “مردم” که مدیر داخـلی اش بود و با احسان طبری که آن را می گـرداند، قـلم زد.
اولین داستانش، در شماره نوروز سال ١٣٢۴ ماهـنامه سخـن، به انـتخاب صادق هـدایت، منـتـشر شد؛ و سپس کتاب “دید و بازدید” را که داستانهایش در سخن و مردم برای روشـنفـکران چاپ شده بود، منـتـشر کرد. تا آذر ۱۳۲۶، که با خـلیل مکی و دیگـران از حـزب توده انـشعـاب کرد، هـجده شماره ماهـنامه مردم را، زیر نظر طبری درآورد. بعـد “از رنجی که می بریم” را منـتـشر کرد که بر احکـام رئالیسم سوسیالیستی نوشته بود. فعـالیت سازمانی او، پس از انشعاب، زیر بار اتـهامات مطبوعات حزبی که حتی کمک رادیو مسکو را در پشت داشتـند، دیری نپائید و او ناگـزیر به سکوت شد.
در این دوره سکوت، به قصد ممارست و طبع آزمایی در زبان فرانسه، که در دارالفـنون آموخـته بود، آثاری از ژید و کامو و سارتر و داستایوفسکی را ترجـمه کرد. “سه تار” محصول هـمین دوره است که به مرادش خلیل مکی تـقـدیم شده است. در سال ١٣٢٧ با سیمین دانشور ازدواج کرد تا به تعـبـیر خودش “وقـتی از اجتماع بزرگ دستـت کوتاه باشد، کوچکـش را در چهاردیواری خانه” بسازی.
با شروع مبارزه برای ملی شدن نـفت، به ابـتکار و تـدبـیر دکـتر مصدق، بار دیگـر به سیاست روآورد، و از نو سه سال دیگر مبارزه؛ در گـرداندن روزنامه های شاهـد و نـیروی سوم و مجـله ماهـانه عـلم و زندگـی که مدیرش مـلکـی بود، کرد.
در اردیـبهـشت ١٣٣٢، به عـلت اخـتلاف با رهـبران نیروی سوم، که عـضو کـمیته مرکـزی و گـردانـنده تـبلیغاتی اش بود، و از ارکـان جـبهـه ملی به حساب می آمد، از تـشکـیلات کـناره گـرفت. “دیدم دیگر حالش نـیست. آخر ما به عـلت هـمین حقه بازی ها از حزب توده انـشعـاب کرده بودیم. و حالا از نو به سرمان می آمـد”. اما او فـقط جـملگـی “عـیب می” را نمی گـفت، و هـمه هـمت خود را به کار می بست تا چـشمانـش را باز نگـه دارد. “مبارزه ای که میان ما از درون جـبهـه ملی با حزب توده در این سه سال دنـبال شد، به گـمان من یکی از پـر بارترین سالهای نـشر فـکر و اندیشه و نـقد بود”. پس از کودتا بازگـشت از شوروی و دست های آلوده سارتر را ترجـمه کرد. و معـلوم است هر دو به چـه عـلت. بعـد زن زیادی و مدیر مدرسه را درآورد. در سرگـذشت کـندوهـا، شکـست جـبهه ملی و برد کـمپانی ها در قـضیه نفت را، به کـنایه، نوشت. پس از آن دوره “در خویشتـن نگـریستن” بود و سفر به دور مـملکـت. مانند کارل سندبرگ، که هـمه صفحات آمریکا را زیر پا درکرده بود، قدم به قدم تـقریـبا هـمه جای ایران را گـشت و “به پرت افـتاده ترین راه ها پـوزار” کشید. تک نگـارهای اورازان، تات نـشین های بلوک زهـرا و جـزیره خارک را، که در نوع خود منـحصر به فردند، پس از آن سیر و سیاحت یکه و تـنها درآورد، و بعـد “موسسه تحـقـیـقات اجـتماعی” وابسته به دانـشکـده ادبـیات را سرپـرستی کرد. وقتی دید از آن تک نگـاریها، که ارزیابی مجـددی از محـیط بومی با معـیارهای خودی بود، می خواهـند “متاعـی بسازند برای عـرضه داشت به فرنگی” ها به ناچار رهایش کرد. آنچـه او به صورت تضاد اصلی بـنیادهای سنـتی اجـتماعی ایرانی ها با تـجـدد یا دنـباله روی سیاسی و اقـتصادی از فرنگ و آمریکا می دید آنچه از آن به رفـتن” به سمت مستعـمره بودن ” تعـبـیر می کرد، او را به نوشتن غرب زدگی وادشت، که پـیشتر در سه مقاله دیگر تمرینش کرده بود. کـیهان ماه، که از اوایل ١٣۴١ راهـش انداخـته بود، و فـقط دو شماره اش درآمد، به عـلت چاپ فصل اول غـرب زدگی توقـیف شد. به ناچار انـتـشار “غرب زدگی” به صورت کـتاب، مخـفـیانه انجام گـرفت، و یک قلم پـنجاه نسخه اش را داریوش آشوری، از ارادتـمندان ملکی، در دانـشگـاه تـهـران میان دانـشجویان پخش کرد، و خود او چهار سال بعـد، به تحریک آل احمد، نـقدی بر آن نوشت. “غرب زدگـی” این فضل تـقدم را داشت که برای نخـستین بار باب این بحـث را در ایران گـشود.
از اواخر ١٣۴١، به مأموریت از طرف وزارت فرهـنگ و برای مطالعـه در کار نـشر کتاب های درسی، به اروپا رفت. در فروردین ۴۳، به قصد کنجکاوی و از سر مکاشـفه، راهـی مکه شد و “خسی در میقات” را نوشت ،تا بـپـرسد چـرا “روشنفکر جماعت ایرانی در این ماجراها دماغـش را بالا می گـیرد، و دامنـش را جـمع می کند؟”. تابـستان هـمان سال به شوروی رفت، برای شرکت در هـفـتمین کنگـره بـین المللی مردم شناسی، که حاصل آن “سفر روس” است. در تابستان ۴۴، به دعـوت سمـینار بـین المللی ادبی و سیاسی دانـشگـاه هـاروارد، راهـی آمریکا شد. در این فاصله “نون و القـلم” و “ارزیابی شتاب زده” و ترجمه های “کرگـدن” و “عـبور از خط” ارنـست یونگـر، به تـقریر محـمود هـومن، را چاپ و منـتـشر کرد. بعـد “نفـرین زمین” را درآورد که سرگـذشت معـلم دهـی است و جست جویی است در موضوع آب و کـشت و در نـقد اصلاحات ارضی. کتاب دو جلدی در “خدمت و خیانت روشنـفکـران” که نگـارش آن را از سال ۴٣ آغاز کرده بود و فـقط دو فصلش را در جهان نو درآورد، در زمان حیاتـش امکان انـتـشار نـیافت. طـبیعی بود که به چـنین کتابی مجوز نشر ندهـند. او نمی خواست که فکر و نظر در خدمت قـدرت، یا “عالم امر” درآید و روشـنفکر خدمت کـنـنده به دولت را سخت ملامت کرد. مسئولیت نویسنده را ،به تأسی از نظر سارتر، پـیش کشید، نظریه ای که مسئولیت یا تعـهـد را جزء ذاتی فعالیت نویسنده می داند نه چـیزی افـزوده بر آن. او هـمچون سارتر، نوشتن را عـمل کردن می دانست. این کتاب چـند ماه قـبل از انـقلاب مـنـتـشر شد.
پاره ای دیگـر از آثار او، از جـمله یک “چاه و دو چاله، چـهـل طوطی ” (با سیمین دانشور)، ” تـشنگی و گـرسنگی” (با منوچهر هزارخانی) و “سنگی بر گوری” پس از مرگـش منـتـشر شدند.
عـده ای انتـشار “سنگی بر گوری” را ستودند و برخی آن را “توطئه ای برای مخـدوش کردن چـهـره نجـیب و سرکش” او دانستـند. معـلوم نـیست که آیا او چـنان که خودش در کتاب “یک چاه و دو چاله” اشاره کرده است، فرصت “از نو نوشتن” سنگی بر گوری را یافـته است یا نه؟ پاسخ سیـمین دانشور منـفی است، به علاوه این اعـتراض که تصویر او در این کـتاب ” کاریکاتوری است خاله زنکی” و بدتر از آن ” تـلخی بی وفایی ” در آن منعـکس است. اما دانشور، در مقام یک نویسنده و خواننده از چاپ ” سنگی بر گوری ” ناخرسند نیست، و به درستی معـتـقد است که ” تمام آثار هر نویسنده ای به هـر جهـت باید به چاپ برسد”. هـمچـنین دانشور گـفتـه است ” جلال چـندین و چـند دفـتر یادداشت روزانه دارد که غـالب شب ها می نوشت ” به علاوه قریب به صد نامه که آن دو به یکـدیگـر نوشته اند. گویا بخـشی از آن دفـترها و نامه ها، که هـنوز چاپ نشده اند، مـفـقود شده که مایهً شگـفتی و تاسف است. آل احمد، که در عـمر کوتاه چهل و شش ساله اش، راه های پرسنگـلاخ بسیاری را پـیموده، شهـامت آن را داشت که ” عالم یقـین را تک تک، با فشار تجـربه ها، زیر پای خود” بشـکند؛ در صحت و اصالت و حقـیقت بدیهـی های اولیه که یقـین آورند یا خیال انگیز یا محرک عـمل شک ، کند.
او با زبان و سبک ویژه خود، که ترکـیبی از نـثر ساده و هـجایی دهـخدا و هدایت و مایه ای از نـثر” فردینان سلین ” بود، ساده نویسی و گـرایش به زبان گـفتار را، که از مشروطه به این سو آغاز شده بود، به کمال رساند. از تعـدادی کـلمه، بدون وجود ربط های کلاسیک جمله، عبارت های کوتاه و بلند ساخت که لبریز از مفردات و ترکـیبات عامیانه و تلمیحات و اشارات گوناگون بود.
فرادی روزی که در اسالم گـیلان – در ساعت چـهار بعـدازظهـر هـجدهـم شهـریور ١٣۴٨ – برای آخرین بار به هـمسرش سیمین دانشور تـبسمی کرد و گـفت: ” کلاه سر هـمه تان گـذاشته و رفـتم”. در یکی از ” دوقلوهای عـصر” نوشتـند: جـلال آل احـمد در ویلای شخصی خود درگـذشته است. آن کلبه را، که زمین آن را دوست دیرینـش مهـندس ابوالقاسم توکـلی به او بخـشیده بود و جلال، مانند خانهً شمیران، تـقریـباً به دست خودش آن را ساخـته بود ” ویلا ” نوشـتـند، تا به نویسندهً نام آوری که جانـب مردم را می گـرفت طعـنه زده باشـند. هـمان روزنامه و هـم زاد دیگـرش از درج آگـهی تسلیت او خودداری کردند. وقـتی تن بی جان او را از اسالم به تـهـران می آوردند، پـنجاه تن از نویسندگـان، از اعـضای کانونی که به ابـتکار آل احـمد تازه گـرفته بودند، تا کرج به پـیشوازش رفـتـند. جـنازه را به ابـن بابویه بردند و در آنجا غـسل دادند، و سـپس در مسجد فـیروزآبادی چـند متر آنطرف تر از مزار ” پـدر معـنوی ” اش خلیل مکی، که دو ماه پـیش تر مرده بود، به خاک سپـردند. نادر نادر پور شاعر بر مزارش سخن گفت.
برگرفته از سایت آسمونى