هجدهم تیر ماهِ هرسال مثل هیزمىِ که انداخته میشه وسط شعله هاى آتیش قلبم و شعله ور ترش میکنه.
آتیشى که فقط قلب من رو نسوزونده.همه ى خانواده ام هجده سالِ تمام وسط این آتیش قلب و روحشون سوخته.
آتیشى که با بردن سعید براى ده دقیقه سؤال و جواب جرقه اش زده شد و
هجده سال با سردواندن ها و بى مسئولیتى ها و تحقیر و توهین ها و تهمت ها و بى انصافى ها و… هر روز و هر روز شعله ور تر شد و جانم را سوزاند.
“ایستاده در آتش” میتونه اسم مناسبى براى تراژدىِ زندگىِ من باشه.
دوست داشتم مادر احمد متوسلیان رو میدیدم و تو بغلش زار میزدم که همدردیم،فقط یه فرقِ خیلى بزرگ با هم داریم.
پسر تو رو دشمنان این مملکت ازت گرفتند ولى پسر من رو!!!!
من هنوز هم با جانى سوخته ولى با صلابت و استوار براى گرفتن نشانى از سعیدم هر درى را میزنم. ولى افسوس انگار نقطه ى پایانى براى این”انتظار” نیست…
سعیدم هجده سال است که تو را از من گرفته اند.هجده سال است که تو را ندیده ام،نبوسیده ام،نبوئیده ام.اما هنوز براى پیدا کردنت،براى دوباره دیدنت کفش هاى آهنیم به پایم است.
میان آتش یا گلستان،فرقى ندارد.
“میدانم روزى دوباره تو را خواهم دید”
اکرم نقابى