هیس… معلمها فریاد نمیزنند…نوشته ای از مهدی فتحی دبیر ریاضی ناحیه یک سنندج که گلایه ها و شکایت های جامعه معلمان و دبیران آموزش و پرورش از شرایط حاکم بر جامعه و بد قولی های دولت های پیشین و حال منتقل می کند
هر دولتی که بر سر کار آمد چیزی از این معلمان کَند، و ما معلمان هیچ نگفتیم. پاداش روستا را قطع کردند و باز هیچ نگفتیم. حق یک ماه مرخصی پایان سال را حذف کردند و دوباره چیزی نگفتیم. اضافه کارهایمان را قطع کردند و کلاسهایمان را تا حدی که دیگر جا برای دانش آموز دیگری نباشد پرجمعیت و متراکم کردند و باز ما معلمان ساکت شدیم، کلاس رفتیم و چیزی نگفتیم!
حتی حق الزحمههایمان را چندین ماه بعد، آن هم بصورت نصفه نیمه و در چند قسط پرداخت کرده و گاهی بعضی از آنها را آنقدر پرداخت نکردند که به قول خودشان به دیون رفت و باز سکوت کردیم و چیزی نگفتیم. کارانه و سالانه و حق ماموریت و امتیازات ویژه و… هم که به حمدالله نداریم.
تمام مناسبتهای ملی را توسط ما و دانش آموزانمان برگزار کردند و شیرینیاش را به حساب کارکنان بقیه ارگانها واریزکردند و دوباره ما چیزی نگفتیم و ادامه دادیم…
تبعیض بین حقوق معلمان و کارکنان دیگر ادارات را به جایی رساندند که حتی صدای فلک هم بلند شد و این بار نیز سکوت کردیم و چیزی نگفتیم. چیزی نگفتیم و نگفتیم و نگفتیم. حتی برای آن جوک هم نساختیم. هر کاندیدایی که آمد چه نامزد نمایندگی مجلس و چه نامزد ریاست جمهوری با وعده وعیدهای خوش رنگ و لعاب، ما معلمان را بطرف خود کشاند و ما نیز با رویای تغییر بالایش کشاندیم و بر کرسیاش نشاندیم. ولی باز آش همان آش بود کاسه همان کاسه…
حتی بعضیهایمان را که آمدند و حرف زدند و اعتراض کردند. نه پشتشان را گرفتیم و نه حمایتشان کردیم و نه حتی تشویقشان کردیم. و جالبتر اینکه توسط خودمان ساکتشان کردیم و گفتیم:
هیس…
معلمها فریاد نمیزنند…
به خدا نجابت هم حدی دارد و قناعت هم حدودی. آنقدر چیزی نگفتیم تا کارد به استخوانمان رسید و داد خانواده و فرزندانمان گوش فلک را کَر کرد. و به تبع آن داد خودمان هم بلند شد. اما باز آنقدر بلند نشد که از دهانمان بیرون بیاید. بلکه آن را نیز در گلو آنقدر نگهداشتیم تا خفهمان کند. و همچنان سکوت کردیم.
حتی تجمع اعتراضی هم که انجام دادیم در قالب سکوت بود.
گفتیم مبادا دشمنان صدایمان را بشنوند و از آن سوء استفاده کنند. و دوستان نیز فکر کنند که ما علیه امنیت ملی اقدامی کردهایم.
احضارمان کردند…
فلّهای بازداشتمان کردند…
تهدیدمان کردند. و خلاصه هر آنچه از دستشان بر آمد را بر سرمان آوردند و باز چیزی نگفتیم.
انگار زیر خط فقر بردن معلمان و در همان حالت نگهداشتنشان نه اتفاقی بوده و نه بر اساس بیتدبیری و بیبرنامگی. و انگارتر اینکه براساس تدبیر و سیاستی از پیش تعیین شده و برنامهای هدف دار بوده است.
چون ما زیاد هستیم و با اعتبار…
اندیشمند هستیم و قلم به دست…
نبض حرکت و افکار جوانان جامعه در دستمان است و این خطرناک است.
پس باید همیشه محتاج باشیم. بترسیم و محتاطانه عمل کنیم. و این ترس نیز باید تا جایی باشد که اگر حقوقمان را نصف نیز بکنند و از این فلاکت بارتر نیز بر سرمان بیاورند باز سرمان را پایین بیاندازیم و کلاسهایمان را تعطیل نکنیم و تمامیت خواهان را راضی نگهداریم.
حال جالبتر اینکه موسم انتخابات که میشود، همه معیشت و منزلت معلمان به یادشان میافتد، و از کثرت آنها که در همه مواقع بجز انتخابات و راهپیماییها دست و پاگیر و معضل است استفاده لازم را برده، و از قدرت نفوذ معلمان که در همه موارد بجز انتخابات و حمایت از کاندیداها خطرناک و آسیب زا است نردبانی میسازند برای بالا رفتن خود از دیوارهای ترقی و عبور از دربهای ورودی مجلس و ساختمان ریاست جمهوری و داستان همیشگی فراموشی پس از گذر از این دربها…
داستانی که همچنان بوده و هست و خواهد بود.
و تنها وجه مشترک معلمان و کاندیداها همان حافظه ضعیفشان است…
همان حافظه ضعیفی که در معلمان چهار سال بعد نمود پیدا میکند و در کاندیداها یک یا دو روز بعد از عبور از دربهای طلایی قدرت و ثروت و مکنت و…
دربهایی که در تمامی کشورهای متمدن و پیشرفته دنیا نه تنها به ثروت و مکنت ختم نمیشوند، بلکه بجز دردسر و زحمت و خطر چیزی نداشته و ندارند…