ساقی نامه عاشورایی
در سال شصت و یک مدینه پر شرر بود
بر منبر توحید، مشرک مستقر بود
دین خدا، حکم مریض محتضر بود
حتی خدا هم خسته از دست بشر بود
لات و عزا بر کعبه طغیان کرده بودند
دستار بت را جلد قرآن کرده بودند
بازار خدعه داغ و تزویر و ریا نیز
مجنون قربانی شده، عشق و وفا نیز
مستی پریده از سر و شور و نوا نیز
حرمت ز کعبه رخت بسته از منا نیز
انانکه ظاهر را مسلمان کرده بودند
بر جاهلیت عهد و پیمان کرده بودند
دیگر نه فریادی نه بانگی نه خروشی
دیگر نه وحیی نه ندائی نه خروشی
سرد است آتشگاه سکر و باده نوشی
گرم است بازار ریا و خود فروشی
صدها شقایق را پریشان کرده بودند
صحرا پر از خار مغیلان کرده بودند
آن مشت های کفر کوب کبریایی
امروزه گشته کاسه ی دست گدایی
بانگ اذان آید بگوش اما ریایی
رسم خدایی مرد و آمد کدخدایی
سگ ها رفاقت با شغالان کرده بودند
در بیشه ی بی شیر جولان کرده بودند
آنان که از بت ها حراست کرده هیهات
معیار تقوا را کیاست کرده هیهات
اهل ریا میل ریاست کرده هیهات
دین را فدایی سیاست کرده هیهات
پنجه درون یال شیران کرده بودند
زنجیر بر پای دلیران کرده بودند
ماه محرم جامه ی ماتم به بر کرد
سیمرغ با یاران خود عزم سفر کرد
ققنوس بر آتش نشسته ناله سر کرد
گویی ز عمق فاجعه ما را خبر کرد
پروانه ها ترک سر و جان کرده بودند
ماه محرم، عید قربان کرده بودند
آن روز خون تازه از هر چشمه جوشید
موج از پس موج آمد و دریا خروشید
مرد ابرمردی لباس رزم پوشید
وانگاه جامی از می توحید نوشید
آل علی رو سوی میدان کرده بودند
اصحاب شیطان را هراسان کرده بودند
آل امیه نیزه را در نیزه کردند
خورشید را کشتند و بر سرنیزه کردند
دیروز اگر قرآن حق بر نیزه کردند
امروز هر آیه سر هر نیزه کردند
آنان که او را کوفه مهمان کرده بودند
اینک به رویش تیغ عریان کرده بودند
دیگر گلی در بوستان باقی نمانده
پشتی برای زخم شلاقی نمانده
مستان همه افتاده و ساقی نمانده
دیگر برای باده مشتاقی نمانده
میخانه را از پایه ویران کرده بودند
آنجا خدا را تیرباران کرده بودند
محمدرضاعالی پیام – هالو