حماسه زن و شعر

درود : سلسله نوشتارى بنام حماسه زن وشعر را در نشریه پیام دانشجو شماره پنجم بدست گرفته ام که با نخستین بانوى شاعر پارسى گوى رابعه بلخى آغاز و به شاعران معاصر ادامه خواهد داشت ، اکنون این جستار در اختیار دوستان قرار میگیرد :
حماسه زن و شعر :
زن و شعر ، دو لفظند براى یک معنى : اگر زن نبود ، شعله ى عشق و شعر در نمیگرفت و اگر این شعله و نور نبود ، زیبایى و خوبى زن ، عالمگیر نمیشد
زنان در جمهورى اسلامى :
بانوان به عنوان نیمى از جامعه همواره و از نخستین روزهاى بر پایى حاکمیت سیاه و تباه اسلامى سخت در تلاش بدست آوردن حقوق پایمال شده ى خویش بوده و هستند ، آنان با حضور گسترده و شتابان در همه ى میدانهاى داد خواهى مى کوشند آنچه به عناوین گوناگون از دستشان ربوده شده باز ستانند ، در یک نگاه کوتاه در مى یابیم که شیر زنان ایرانزمین با الگو گرفتن از حقوق مترقى بشر یعنى حقوقى که بر آمده از نیازها و بر آورنده ى خواسته هاى زن معاصر است ، پیکار بى امانى را به پیش میبرند که بیش از هزار سال از سوى تولیدکنندگان نظامهاى دین سالار و زن ستیز به پس رانده شده است و در این میان مبارزه ى ستایش انگیز
زنان با خرافه پرستان و جهل پروران انسان ستیز و بویژه زن ستیز جمهورى اسلامى از هر زمان برجسته تر میباشد بگونه اى که در عرصه
هنر و شعر و دانش پژوهى سخن نخست را بر لب جارى میکنند . چنین کوشش گسترده ى خردگرایانه بیش باد و کم مباد .
باتوجه به موارد بر شمرده شده آهنگ آن دارم که در بوستانى بس فراخ از شعر و ادب پارسى گام بگذارم و آهسته و پیوسته همراه با عطر دلگشا و شکوفه ها و گلهاى با طراوت آن چرخشى زده و خوشه ها و خرمنها از دانایى و خرد بهره و ارمغان بگیرم ، در این گلستان پرشکوه شعر پارسى از هزار سال پیش تا کنون با زنان سخنورى آشنا میشویم که همدوش و برابر با مردان و حتا در هنگامه هایى بالاتر درخشیده اند و توانسته اند به سخن پرورى جان تازه اى جارى و سارى نمایند ، از همین روى در هر شماره از نشریه پیام دانشجو بترتیب از سده سوم و با رابعه بلخى (قُزدارى ) نخستین شاعر زن پارسى گو این جستار را آغاز مینمام و تا سده چهاردهم این نوشتار را با حدود ۴٠٠ بانوى تواناى شاعر ادامه خواهم داد ، بن مایه این پژوهش اثر به یادگار مانده از استاد زنده یاد على اکبر مشیر سلیمى و نسک ارزشمند ى از ایشان بنام زنان سخنور است که در سه دفتر گردآورى شده و رویهم ١٢۵۵ صفحه میباشد که همراه با ٣٢٨ شاعر زن از یکهزارسال پیش تا امروز میباشد . اما پیش از آن با نوشته ى بسیار ژرف استاد زنده یاد محمد حجازى که در پیشگفتار دفتر سوم زنان سخنور آورده شده آشنا گردیم و سپس به ادامه جستار بپردازیم :
زن و شعر ، دو لفظند براى یک معنى : اگر زن نبود ، شعله ى عشق و شعر در نمیگرفت و اگر این شعله و نور نبود ، زیبایى و خوبى زن ، عالمگیر نمیشد .
وقتى خاطر از آرزوى زیبایى و نیکى لبریز گشت و این آب و آتش را در یک وجود تمنا کرد ، موسیقى بیاد میآید و ناله هاى شاعر را از لبان او بر میگیرد و نغمه و ترانه میسازد .
دیوان شعر ، چراغى است که مقصد و مأمن زندگى یعنى دل پر محبت زن را نشان میدهد ، مشعلى است که آتشهاى افسرده ى عشق را دوباره میگیراند ، ساز و نوایست که محفل جهانیان را از نشاط عشق ، پر از مهر و صفا میسازد .
هر که دیوانى از شعر فراهم کند ، اینهمه لطف و عنایت را در باره ى مردم جهان روا داشته و بر خوانندگان ، منتى بزرگ گذاشته است …
مگر نه دویار که همفکر و همخو نباشند ، عاقبت از بهشت عشق و محبت ، رانده میشوند ؟ مگرنه تا دو دل ، یکدیگر را نشناسند ، همخویى و همفکرى دست نمیدهد ؟ دریغا که اینهمه ناهموارى و ناسازگارى و جدایى از این است که مردان هنوز در خانه دل زنان راه نیافته و آنانرا چنانکه باید نمیشناسند . زیرا اگر مردان نویسنده و شاعر ، هر چه را از خواهش و شور و سوز عشق ، بدل دارند ، فاش و بى پروا میگویند و میسرایند و معشوقه را در خاطر افسرده ى خود ، بدلدارى و مرهم گذارى میخوانند ، زنان شاعر وجود حقیقى خود را همچو ماه در پس پرده ى حیا و خوددارى ، پنهان میکنند و تمسخر کنان ، بزبان مردان شعر میسازند و از قول ایشان شِکوه و ناله سر میدهند .
زنان شاعر را که رخت بر بسته اند ، میپرستیم و از روحشان استمداد میکنیم اما از آنان که هنوز زینت این جهان و بلبل گلستان ادبند ، اگر خجالت نمیکشند ، تمنا کنید براى اینکه گرفتار خشم الهه ى عشق نشوند ، براى اینکه روز حساب عاشقان ، جوابگوى اینهمه درد و محنت جدایى نباشند ، براى اینکه … راستى شاعرى کنند و از خود ، تازه اى بعالم عشق و ادب بیاورند ، بگذارند لااقل هنگام نغمه سرایى مرغ دلشان هر چه میخواهد دستان بزند و راز بگوید و عاشقى کند …
بگذارند آخر ما هم معشوق خود را بشناسیم و از احوال دل او با خبر باشیم .

فشرده اى از شرایط فرهنگى و ادبى سده سوم خورشیدى :
پس از دو سده که از یورش تازیان بر کشور ایران گذشت و به گفته زنده یاد عبدالحسین زرین کوب دو قرن سکوت و جایگزینى زبان تازى و در روزگارى که بمرور زبان عربى حتا در میان بزرگان و فرهیختگان جا افتاده بود و براى بسیارى از فرزانگان سخن گفتن و نوشتن به تازى مایه مباهات و فخر فروشى بود به ناگهان در سده سوم خورشیدى دلیر مردى از تبار صفاریان شعر گفتن به زبان بیگانه را نکوهش نمود ،،چون یعقوب لشگریان محمد بن طاهر را شکست داد و از جنگ و فتح هرات بازگشت شعرا براى او شعرى سرودند به تازى و چون شعر بر خواندند …پس یعقوب گفت : چیزى که من اندر نیابم چرا باید گفت ، محمد وصیف که دبیر رسایل یعقوب بود پس شعر پارسى گفتن گرفت و اول شعر پارسى در عجم او گفت و پیش از او کسى نگفته بود که تا پارسیان بودند.
.
سخن پیش ایشان به سرود باز گفتندى ، بر طریق خسروانى و چون عجم برکنده شدند و عرب آمدند ، شعر میان ایشان به تازى بود و همگان را علم و معرفت شعر تازى بود و اندر عجم کس برنیامد که او را بزرگى آن بود پیش از یعقوب که اندرو شعر گفتندى . از این رو چون یعقوب هرات بگرفت و کرمان و فارس او را دادند ، محمدبن وصیف این شعر بگفت :
اى امیرى که امیران جهان ، خاصه و عام
بنده و چاکر و مولاى و سگ بند و غلام
و سپس بسام کورد و محمد بن فحله و دیگر شعرا هر کدام طریق شعر گفتن بر گرفتند که از مهمترین آنها حنظله بادغیسى ، عباس مروزى بوحفص سغدى است که اندکى از شعر آن ها در دست میباشد (بر گرفته از کتاب گل رنج هاى کهن) مشاهده نمودیم در هنگامیکه رفته رفته جایگاه ادبى زبان پارسى رو به نابودى گذاشته بود به همت رویگرى پهلوان میدان نوینى به روى پارسى گویان باز گشوده شد تا جاییکه امروز گواه به اوج رسیدن و خلق آثار ادبى و شعر و دیوان هستیم که جهانیان را به شگفتى کشانده ، در سده چهارم خورشیدى آنچنان این زبان گسترده شد که پا را فراتر از مرزهاى جغرافیا گذاشت و تا هندوستان و ترکستان و بغداد و چین را در نورد و حتا در دربار سلاطین مغول هندوستان زبان شعر و ادب پارسى شد (از همان کتاب )
با درگذشت آن دلیر مرد سیستانى که پیشه مسگرى داشت نهضت ایرانیان از پا نایستاد و گامهاى استوارترى در زمینه گسترش زبان و ادبیات و شعر پارسى با ظهور سامانیان برداشت و سرایندگان نام آورى چون ابوشکور بلخى ، کسایى مروزى ، دقیقى و سرانجام پدر شعر پارسى رودکى را به جهان معرفى نمود ، اما در این میان نام شاعرى از دیار بلخ چون ستاره اى درخشان پرتو افکن میباشد که حتا بگفته عطار نیشابورى در الهى نامه و داستان شورانگیز عشق رابعه و بکتاش ، رودکى بزرگ در برابر او کم میآورد و سر تعظیم فرود مى آورد و او کسى نیست جز رابعه بلخى شاعر بزرگ سده سوم که دلیر دخترى توانا و سنت شکن بوده و داستان عشق او به بکتاش که بنده حارث برادر او بوده از زبانزدهاى مشهور میباشد ، با این پیشگفتار که چکیده وار براى خوانندگان گرامى آورده شد در شماره آینده نشریه به شرح زندگى رابعه قُزدارى و سروده هایى که از او بجا مانده است خواهم پرداخت ، به مهر و شادى میسپارمتان ( سعید اوحدى )
دو پا نوشته :
محمد حجازى را بهتر بشناسیم:
محمد حجازی (۲۵ فروردین ۱۲۷۹ در تهران – ۱۰ بهمن ۱۳۵۲ در تهران)، نویسنده، رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، مترجم، سیاست‌مدار و روزنامه‌نگار معاصر ایرانی است. سید محمد حجازی، ملقب به مطیع‌الدوله، فرزند نصرالله مستوفی، پدرش مستوفی دربار قاجار بود. محمد حجازی تحصیلات مقدماتی خودرا در مدرسه سن‌ لویی در تهران انجام داد. پس از گذراندن دوران تحصیلی متوسطه به فرانسه رفت در آنجا دانشنامه مهندسی در تلگراف بی‌سیم گرفت و پایان‌نامه خود را در برلین به فارسی ترجمه کرد. در مراجعت به ایران به استخدام وزارت پست و تلگراف درآمد. سپس عهده‌دار سمتهای مختلفی شد، از جمله مدیر مجله «ایران امروز»، و «پست و تلگراف و تلفن»، شد و مقالات خود را در نشریات آن زمان بخصوص باباشمل، به چاپ می رساند. حجازی صاحب سبکی نو و دلنشین در نویسندگی است همین امر او را در زمره نویسندگان درجه اول قرار می‌دهد.
شناخت افزونتر از استاد سلیمى :
علی اکبر مشیر سلیمی علی اکبر مشیر سلیمی در سال ۱۲۷۹ ، در تهران متولد گردید. او در دو رشته ادبیات و اقتصاد تحصیلات خود را به پایان رسانید و با زبان های عربی و فرانسه و انگلیسی آشنایی پیدا کرد. سلیمی از سال ۱۲۹۹ خورشیدى وارد امور فرهنگی و مطبوعاتی گردید و امتیاز روزنامه اطلاعات را تحصیل کرد و به نشر آن پرداخت و در سال ۱۳۰۴ آن را به عباس مسعودی واگذار کرد. وی چندی نیز سردبیر روزنامه « اتحاد » و بعد از دو سال مدیر روزنامه « شفق سرخ » و چهار سال مدیر مجله « آموزش و پرورش » و چهار سال مدیر مجله « آموزش و پرورش » و مدیریت مجله یونسکو را به عهده داشت. وی سه سال مدیر بنگاه داستان نوین و هشت سال مدیر چاپخانه بانک ملی را عهده دار بود و در سال ۱۳۲۵خدمات فرهنگی خود را در وزارت فرهنگ دنبال نمود. او چندی نیز دبیر سازمان فرهنگی یونسکو را به عهده داشت. علی اکبر مشیر سلیمی سرانجام در سال ۱۳۵۰ به درود زندگی گفت.

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

1 + 11 =