با درودى به بلنداى آسمان و گرماى خورشيد :امروز ٢٨ تيرماه در تلاش هستم که تا مدتى شما دوستان گرامى را همراه خود سازم در گزارشى شاد و شیرین از منظومه جهانگیر نامه که سروده شاعر سده هشتم قاسم مادح زاده شهر هرات میباشد ، جهانگیر پسر رستم است که به جنگ با ایرانیان آمده و بنوعى این داستان تعدیل شده داستان رستم و سهراب است ولى سرانجام خوشى دارد و طرفین به آشنایى هم میرسند و جهانگیر به دست رستم کشته نمیشودو همدیگر را در آغرش میگیرند ، امروز در بخش ششم پس از یکدوره پانزده ساله دورى و جدایى از ستم و خاندان وى سرانجام زال در نبرد جهانگیر را میشناسد و متوجه میگردد این پهلوان که از توران زمین به نبرد ایرانیان آمده نوه او میباشد ، سپس در یک نبرد ساختى تصمیم گرفته میشود که همه پهلوانان اسیر در بند را شبانه آزاد کنند و به لشگر افراسیاب شبیخون بزنند ، هنگام برگشت از نبرد گویا افراسیاب متوجه میشود که فریبی در کار است و جهانگیر پاسخ میدهد به آن پهلوان پیر امان دادم که فردا نبرد را ادامه دهیم ، هفته هاى گذشته به هنگامى رسیده ایم که جهانگیر پانزده ساله شد و از پدر خود بیخبر است و افراسیاب از دورى رستم بهره میجوید و نا بخردانه دست به جنگ با ایرانیان میزند و طلایه دار او جهانگیر را نزد افراسیاب میاورد و وى با چرب زبانى جهانگیر را در صف لشکر خود میاورد و داستان رستم و سهراب و نرسیدن نوشدار از سوى کاوس را بهانه قرار میدهد و چون دایه اى مهربانتر از مادر به جهانگیر میگوید که من میخواهم کین تو و رستم پدرت را از کاوس شاه بگیرم او باعث کشته شدن برادرت سهراب شد ، سرانجام در نبرد همه پهلوانان ایرانى بدست جهانگیر به بند کشیده میشوند تا اینکه جهانگیر برادر دیگرش فرامرز را میشناسد و سپس زال متوجه میشود که جوان دلیر نوه وى میباشد پس از آشنایى در پنهان نقشه اى براى گریز از لشکر افراسیاب میکشند، این منظومه به کوشش زنده یاد دکتر سید ضیاء الدین سجادى گردآورى شده که شوربختانه پیش از پایان این پژوهش زندگى را بدرود میگوید و ادامه کار را دکتر مهدى محقق ادامه میدهند با پیشگفتارى خردمندانه ، این دفتر شامل ٣٨۴ صفحه و در ۶٠٢۶ بیت فراهم آورده شده ، در هفته گذشته بیشتر آشنا شدیم به شرایط آن دوران و از زمانى آغاز میشود که رستم با خود دست و ناآگاهانه سهراب فرزند خود را کشته و پس از آگاهى میخواهد با خنجرى خود را بکشد که گودرز پهلوان نمیگذارد و سپس رستم از این غم بزرگ سر به کوه و بیابان میگذارد تا اینکه چندسال میگذرد و به بیشه اى میرسد و در آنجا ماهرویى را ملاقات میکند که توگویى این غم و سوگ بزرگ را از یاد میبرد ، این زیبا روى دلنواز نام داشته که دختر مسیحا عابد بود و سرانجام با هوشیارى پرستنده دلنواز که نامش مشترى بوده ، رستم و دلنواز پیوند زناشویى میگیرند و ۴٠ روز جشن وپایکوبى بوده تا اینکه روزى رستم بقصد شکار به دریا کنار میرود و دچار نیرنگ دشمن میشود و در گرداببى گرفتار و از خان و مان بدور میفتد و در شهر غریبى به پادشاهى میرسد ، از سوى دیگر دلنواز که از شوى خود رستم باردار شده است نگران و چشم براه همسرش میباشد و این انتظار سالها بدرازا میکشد. در بخش سوم داستان را پى خواهیم گرفت و هنگامى است که دلنواز کودک خود را بدنیا میاورد و او را جهانگیر مینامد و از رشد و بزگ شدن تا ١۵ سالگى داستان را ادامه میدهیم و در این بخش افراسیاب که پى برده رستم از ایران سفر کرده و ناپدید شده فرصت را غنیمت میشمارد و به ایران لشکر میکشد اما کیکاوس همراه پهلوانان دیگر وى را شکست میدهند، ادامه داستان را در بخش هفتم و هفته آینده پى خواهیم گرفت دوستان را به مهر و شادى میسپارم