همراه با درود و سرود : در سلسله گفتارهاى شاهنامه و گرانمایگان سخنور” داستان ” اسپینود” را برگرفته از شاهنامه فردوسى براى دوستان به ارمغان آوردم ،این هفته بخش سوم و پایانى داستان شورانگیز سپینود را براى دوستان علاقه مند به ارمغان آورده ام و دست به یک نتیجه گیرى از نقش شایسته و خردمندانه سپینود خواهم زد، پدرش شنگل پادشاه هند وصیت میکند که پس از وى دخترش بر تخت شاهى تکیه زند و دامادش بهرام گور فرماندهى شهر قنوج را بر عهده بگیرد ، در بخش دوم داستان آگاه میشویم که سرانجام شنگل پادشاه هند پدر سپینود متوجه میشود که دامادش بهرام که با نام مستعار برزوى به هند رفته بوده پادشاه ایران است و در برابر بهرام زبان به پوزش باز میکند و دختر خردمند و ماهروى خود را در بر میگیرد و بدرود میگوید ، سپینود هنگامیکه همراه شوى خود بهرام به ایران میرسد شهبانوى سرزمین ایران میشود و شنگل در سفرى براى دیدار دختر و داماد خود بهرام به ایران میایید و نتیجه این میشود که عهد نامه دوستى و بازرگانى جدیدى میان دو کشور بسته میشود ، هفته آینده در بخش سوم و پایانى داستان دست به یک نتیجه گیرى از شخصیت برجسته و تواناى سپینود خواهم زد ، و اما هفته پیش در بخش نخست ابتدا آشنا شدیم به دورانى که سپینود در آن زندگى میکرده و جایگاه اجتماعى وى در جامعه ، داستان در زمانى است که بهرام گور پادشاه ایران بطور ناشناس و با نام مستعار برزوى به هند میرود و به بارگاه شنگل شاه هندوستان راه پیدا میکند ، هدف بهرام این بوده که از نزدیک ساز و برگ و توان رزمى هندیها را بسنجد تا بتواند با آگاهى بیشترى آنها را وادار به دادن باج کند ، شنگل با چاره اندیشى به برزوى ( بهرام ) پیشنهاد میدهد که با یکى از دختران وى پیوند همسرى گیرد به گزارش فردوسى ” چو خرم بهارى سپینود نام / همه شرم و ناز و همه راى و کام ” و سرانجام با جشن و سرور این پیوند شکل میگیرد. فغفور چین که دایى سپینود بوده در نامه اى به برزوى ( بهرام ) یادآورى میکند که سپینود هم ارزش خاک هند میباشد و این پیوند ترا سربلند کرده است ، بهرام پاسخى تندى به فغفور میدهد و خود را دلاور و شایسته این پیوند میخواند ، سرانجام بهرام و سپینود آنچنان دل در گرو هم میبندند و سازگار در آمدند تا اینکه روزى بهرام به سپینود پیشنهاد میدهد که هر دو خاک هندوستان را ترک کنند و به ایران بروند سپینود هم دو یک فرصت مناسب که پدر به نخجیر رفته بوده همراه بهرام بسوى ایران تاخت میاورند تا به کشتى میرسند که یاران بهرام منتظر بودند ، اما شنگل آگاه میشود و به آنها میرسد ، دختر خود را بد نژاد میخواند که با مرد فریبنده اى بهشت هند را ترک میکند و به ویرانه ى ایران میرود ، … در برنامه هاى گذشته از بیست یک نامه یا داستان یاد کردم که عبارت بودند از: گرشاسب نامه ، بانو گشسب نامه ، فرامرز نامه ، جهانگیرنامه ، برزو نامه ، شهریار نامه ، بهمن نامه ، سام نامه ، منظومه هماى و همایون ، گرد آفرید نامه ، زراتشت نامه ، رستم نامه ، گردویه نامه ، کوهزاد نامه، فرنگیس نامه ، داستان جریره ، داستان سیندخت، داستان کتایون،داستان فرانک ، داستان هماى چهرزاد، داستان روشنک و اینک بیست و دومین داستان و بخش پایانى که سپینود میباشد را با هم میشنویم