گوهر عشقی می گفت مامورین گفتند ما نه سال است که با شماییم و همه زندگی شما را می دانیم.
خانم عشقی در توصیف رفتار مامورین گفت؛ امنیتی ها بیشتر در مورد بنیاد ستار بهشتی و علت تاسیس آن سوأل می کردند و گفتند نمی توانی این بنیاد را نگه داری و باید فوراً این بنیاد تعطیل شود.
مادر گوهر ادامه داد: به آنها گفتم من هرگز از بنیاد دست نخواهیم کشید، بنیاد ستار بهشتی متعلق به مردم ایران است و من در آن دخالتی نمی کنم. خانم عشقی تاکید کرد. به آنها گفتم بنیاد ستار بهشتی با خواست شما درست نشده که با دستور شما جمع شود.
در تعجب بودم از این مامورین!
می گفتند نه سال است ما همراه شماییم اما رفتارشان به گونه ای بود که گویی اولین بار است مرا دیده اند!! گفتم شما هر چه تلاش کنید من کوتاه نمی آیم.
از من خواستند که چه خواسته ای داری؟ ما خواسته شما را تامین کنیم که دیگر مصاحبه، نامه، فیلم و بطور کلی اعتراض را کنار بگذاری!
گفتم فقط یک دادگاه عادلانه می خواهم. مامور ارشد امنیتی گفت این ممکن نیست، پیشنهاد دادند که منزلی برایم تهیه کنند و من را از کعبه آرزوهایم جدا کنند!!!!
فقط نگاهشان کردم، نگاهی پر از حسرت که این جماعت مهر مادری را در چه می بینند؟ من و تغییر خانه؟ من و پیشنهاد پول؟ من و تهدید؟ من و پشت کردن به آرمان آقا ستار؟؟
گفتم آنجا خانه نیست، آنچه می بینی یک چهاردیواری است اما آنچه من می دانم همه هستی من خلاصه شده در خاطراتم با ستار!
گفتم میدانی نه سال است که شما ستار را کشتید! همان لحظه مرا نیز کشتید! ستارم که دفن شد من نیز زیر خروارها خاک آرمیدم. من در تمام این سالها با ستارم زندگی کردم، حرف زدم، درد دل کردم و لحظه لحظه با هم بودیم. چطور عبادتگاهم را ترک کنم؟ چطور ستارم را رها کنم؟ تو نمیدانی.
مادر گوهر ادامه داد: این جماعت هنوز مرا نشناختند از من پرسیدند این حرف آخر شماست گفتم بله! ستار من هم یکبار حرف می زد و حرفش را عوض نمی کرد، من هم حرفم یکی است. گفتند در دادگاه چه می خواهی؟ پاسخ دادم قاتل فرزندم را محاکمه کنند! گفت قاتل یک فرد…… است! سر خود اینکار را انجام داده است. گفتم قاتل در برابر بازپرس شهریاری و من و وکیل و دخترم گفت از بالا دستور دادند!! بالا چه کسی است جز خامنه ای؟
آنها تلاش کردند تا زمینه حرف را تغییر دهند اما باز گفتم بالاتر از قاتل فرزندم چه کسی است جز رهبر؟!
(ادامه دارد)
بنیاد ستار بهشتی