گام به گام با گفتمان سیاسى روز ایران، این هفته روانشناسی دیکتاتوربخش سوم تهیه و اجرا : سارا فرزاد

شنوندگان محترم  رادیو فرهنگ درود وعرض ادب بنده را در این روزهای زیبای بهاری از شهر بندری وزیبای گوتنبرگ سوئد  پذیراباشید امروز ودر ادامه ی سری برنامه های روانشناسی دیکتاتور با بخش پایانی این برنامه در خدمت شما عزیزان همیشه همراه هستم، با من سارا باشید در این برنامه

بررسی زندگی دیکتاتورهایی چون هیتلر، استالین، صدام حسین، قذافی، کیم ال سونگ، موگابه و خمینی و خامنه‌ای نشان می‌دهند که همگی در دوره‌های تاریخی زندگی خود مثل من و شما آدم‌های عادی بوده‌اند. دارای احساس و عاطفه انسانی بوده‌اند. به اخلاقیات پایبند بوده و از گریه زن و فرزند خود نیز رنج می‌برده‌اند. به موسیقی و کتاب علاقه داشته‌اند. با مردم روابط نسبتا خوبی داشته‌اند. پدر و یا همسر مسئولی بوده‌اند. با واقعیت‌های زندگی نیز واقعی برخورد می‌کرده‌اند. حتی به موسیقی واگنر و بتهوون گوش می‌داده‌اند و از اشعار اخوان ثالث لذت می‌برده‌اند. اما در شرایط زمانی، مکانی و اجتماعی خاصی قرار گرفته‌اند و نقش‌هائی را پذیرفته‌اند که خود سالها به دنبالش بوده‌اند. و این نقش‌ها از طرف توده‌های مردم به آنها تفویض می‌شود.

دیکتاتورها عموما در ابتدا جوابگوی نیازهای سرکوب شده پیروان خود هستند و با قدرت گرفتن بیشتر، آرام آرام از همان مردم فاصله می‌گیرند و آنها را به شکل ابزاری در خدمت تمایلات و برنامه‌های بزرگ‌بینانه خود می‌کنند و خم هم به ابرو نمی‌آورند. تا زمانی که به آنها احتیاج دارند با آنها همراهند و به پیروان خود هویت، قدرت، و مصونیت از مسئولیت تفویض می‌کنند. هر چه پیروان وابسته‌تر و گوش به فرمان‌تر شوند به همان میزان دیکتاتورها خشن‌تر و یکدنده‌تر می‌شوند. دراین حالت آنها نه تنها به اطرافیان خود دروغ می‌گویند بلکه به خودشان هم دروغ می‌گویند و دروغ‌های خود را واقعیت می‌پندارند.

دکتر Scott Atrawn استاد و محقق روان‌شناسی در دانشگاه میشیگان که حدود دو دهه در مورد مذهب و شخصیت دیکتاتورها مطالعه کرده و با چند تا از آنها هم ملاقات و گفتگو کرده، معتقد است که «دیکتاتورها تلاش می‌کنند که خود را اخلاقی نشان دهند و روی تصمیم‌هایی که از نظر آنها مقدس واخلاقی است پافشاری کنند وکوتاه هم نیایند.» برای مثال می‌گوید: آدولف هیتلر، خودش را اخلاقی جلوه میداد و ۱۰۰ ملیون دلار در آن زمان خرج کرد تا اقداماتش را توجیه کند و یا خامنه‌ای رهبر ایران، تمام بسته‌های تشویقی و امتیاز‌های غرب را برای متوقف کردن برنامه هسته‌ای ایران نادیده گرفت. او فکر می‌کند هرگونه بده و بستان با غرب، غیر اخلاقی و با ارزش‌های مذهبی او در تضاد است و لذا هرگونه همکاری با غرب را توطئه قلمداد می‌کند.

مطالعات زندگی هیتلر، استالین، کیم ایل سونگ، صدام حسین، حسنی مبارک، معمر قذافی، آیت اله خمینی و خامنه‌ای چنین پروفایل شخصیتی را نشان می‌دهند. هر کدام از این شخصیت‌ها را که بررسی کنیم به ویژگی‌های مشابهی می‌رسیم. کافی است نام‌ها را عوض کنیم آن وقت می‌بینیم که چقدر این ویژگی‌های شخصیتی مشابه‌اند. همگی گویی فاقد عاطفه‌اند. چهره‌ای عبوس، خشن، بی‌تفاوت دارند. مثل آدم‌های عادی در حال زندگی نمی‌کنند بلکه در آینده سیر می‌کنند. توهمات مالیخولیایی و غیر واقعی از موقعیت خود دارند. به دنبال عوض کردن نظم جهانی‌اند. یکی می‌خواهد از آلمان بیرون رفته و روسیه را فتح کند. یکی به دنبال سوسیالیزم جهانی و محاصره همه جانبه امپریالیزم است. یکی در سر سودای دروازه تمدن بزرگ را می‌پروراند. یکی روی به کویت و ایران دارد. آن یکی به دنبال رهایی تمام قاره سیاه از سفید پوستان است و دیگری به دنبال فتح قدس از راه کربلا ست و گرفتن خانه کعبه از آل سعود و سپردن آن به شیعیان و آن دیگری در ذهن خود با آمریکا و اسراییل و انگلیس در یکجا می‌جنگد.

دیکتاتور‌ها همگی آرام آرام به دور خود حصار می‌کشند و در پیله خود فرو می‌روند و این پیله را به مرور زمان کوچکتر و کوچکتر می‌کنند. بدبختی آنها زمانی شروع می‌شود که ارتباط آنها با واقعیت کم رنگ‌تر و محدودتر می‌شود تا این که بالاخره برای خود واقعیتی دیگر که وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته ذهن خود اوست، فراهم می‌کند و از این طریق آرام آرام هویت انسانی خود را از دست می‌دهند و با انسان عادی متفاوت می‌شوند. او دیگر توان خندیدن ندارد. گریه نمی‌کند. عواطفی از خود نشان نمی‌دهد. به دیگران گوش نمی‌کند. سعی نمی‌کند تا چیز تازه‌ای یاد بگیرد لذا تغییر رفتار و تفکر او به سادگی یک انسان عادی نیست. همه را گوش به فرمان محض می‌خواهد. خشک و یک دنده و غیرقابل انعطاف می‌شود. انتقاد ناپذیر و اصلاح ناپذیر می‌گردد. از کوچکترین انتقادی بر آشفته می‌شود و بزرگترین تنبیه را در حق منتقد روامی‌دارد و گاهی جان اورا به سادگی و بدون هیچ احساس گناه می‌گیرد و تازه به خود هم حق می‌دهد و کشتار خود را اخلاقی- انسانی و دینی قلمداد می‌کند.

دیکتاتور‌ها با استرس بیگانه هستند. هیجانات و عواطف انسانی خود را با قدرت تمام مهار می‌کنند و یا آنها را سرکوب می‌کنند. دیکتاتور خود را مسئول رفتار خود نمی‌داند چرا که فکر می‌کند بر گزیده شده است و نجات دهنده یک قوم یا یک ایدوئولوژی یا یک مذهب و یا یک نژاد برتر است. ماموریت دارد. لذا به کسی جوابگو نیست.

پژوهشگران دانشگاه کلمبیا با بررسی زندگی رابرت موگابه چنین می‌گویند: «موگابه قبل از به قدرت رسیدن، آدمی زاهد، اهل ادب و مدارا و ورزشکاری با دیسیپلین که هرگز به سیگار و مشروب نزدیک نمی‌شد. مردی انقلابی و فاقد تفکرات خودکامه بوده و او را به عنوان

freedom fighter یا مبارز راه آزادی، می‌شناختند. ایشان تنها و اولین رهبر

سیاسی است که در زیمباوه، به شکل انتخابی به قدرت رسید.» اما رابرت موگابه سال ۱۹۸۰ با رابرت موگابه سال ۲۰۰۸ بکلی متفاوت شد.

یک نگاه اجمالی به تحولات و تغییرات شخصیتی موگابه در ۲۸ سال نشان می‌دهد که چگونه یک انقلابی استقلال‌طلب به یک دیکتاتور تمام عیار تبدیل می‌شود. موگابه در ۱۹۷۸ در جنگل‌های کشور زئیر با یک گروه مسلح چریکی که از مائو الهام می‌گرفت مبارزه را شروع کرد. او به دنبال استقلال کشورش از استعمار انگلیس بود. او در سال ۱۹۸۰ به قدرت رسید و در سخنرانی معروف خودش به توده‌های بی‌شمار و هوادار خودش قول داد که آفریقا را آزاد خواهد کرد. اصلاحات زمین و عدالت اجتماعی و اقتصادی را به مردم خواهد داد اما آرام آرام وقتی به قدرت غیر پاسخگو چنگ می‌اندازد، به فساد و خودکامگی نزدیک می‌شود و به یک شخصیت یکدنده، نامتعادل و انعطاف ناپذیر تبدیل می‌شود. طولی نمی‌کشد که برای زیمباوه تازه استقلال یافته دشمن خارجی می‌تراشد. به کنگو حمله می‌کند و پنهانی در سر تسلط به ذخایر غنی کنگو را در برنامه دارد. این جنگ مشکلات اقتصادی زیادی را به بار می‌آورد. اعتراض‌های داخلی شروع می‌شود و ارتش گوش به فرمان موگابه که بر اقتصاد و زمین‌های فراوانی دست انداخته و فربه شده بودند به روی مردم آتش می‌گشایند. کشتار و بی‌خانمانی و تورم و سقوط پول زیمباوه اوضاع را وخیم تر می‌کند. حدود ۸۰۰ هزار خانوار زمین‌دار، زمین‌های خود را از دست می‌دهند و حدود ۵/ ۲ ملیون نفر بی‌خانمان می‌شوند. موگابه بیشتر و بیشتر به قدرت چنگ می‌اندازد و بیشتر و بیشتر از گذشته انقلابی خود دور می‌شود و به یک دیکتاتور تمام عیار خشن تبدیل می‌شود.

آخرین سخنرانی معروف او در سال ۲۰۰۸ بود. درست همان جایی که سخنرانی پیروزی جنبش خود را ارایه داده بود. اما این بار او آدم دیگری بود که هیچگونه شباهتی به موگابه انقلابی و آزادیخواه سیاه پوست نداشت. او در این سخنرانی خود گفت «آوردن آزادی به قاره آفریقا مشکل است چرا که هر کس به آنچه دارد قانع نیست و بیشتر و بیشتر می‌خواهد». جالب این که او با این گفتار، نا آگاهانه شخصیت زیاده‌خواه خودش را رو نمایی می‌کند. او در همین سخنرانی مردم به

جان آمده زیمباوه رابه (garbage) اشغال وخس وخاشاک است که در فارسی به معنی در حالی که برای حفظ قدرت از کشتار جمعی همین مردم عادی که روزی او را سردست بلند می‌کردند هیچ ابایی نکرد. او در عمل مردم زیمباوه را بیشتر به کشتن داد تا دشمنان خیالی زیمباوه را! موگابه، دیگر به نصایح و مشاوره نزدیکان گوش فرا نمی‌دهد چرا که این طور احساس می‌کند که به دانستن واقعیت‌ها احتیاج ندارد و بیش از حد به خود و درک خود و بینش خود و سیاست خود متکی می‌شود و چنان به اعتماد بنفس می‌رسد که فکر می‌کند که دیگر به پیروان و دوستان خود احتیاج ندارد و به آنها به عنوان ابزار قابل استفاده و بعد دور ریختنی نگاه می‌کند و اولین قربانیان او، پیروان و نزدیکان او بودند

آقای موگابه بعد از ۷ دوره پیاپی در راس قدرت، یکی از رهبران مادام العمر قرن اخیر است.

اعدام پله خانف و بوخارین به دست استالین، اعدام داماد صدام به دستور او، اعدام صادق قطب زاده و عزل و حصر آیت‌اله منتظری توسط آیت‌اله خمینی، زندانی شدن سید حسین موسوی و کروبی به اشاره خامنه‌ای، اعدام عموی کیم ایل سونگ در کره شمالی توسط ایشان، همگی نشان از احساس بی‌نیازی نسبت به دوستان و پیروان و نشانه ترس و بدگمانی دیکتاتور خود بزرگ بین است. آنها به‌جایی می‌رسند که فکر می‌کنند جهان و همه نزدیکان بر علیه او توطئه می‌کنند.

بررسی زندگی رهبر فعلی ایران، آقای خامنه‌ای چنین تصویری را ارایه می‌دهد. ایشان نیز در میان‌سالی اهل مبارزه و مخالف دیکتاتوری بوده، مدتی را هم در زندان‌های شاه بسر برده، در سر سودای عدالت و اخلاق داشته، اهل هنر و موسیقی بوده، با شاعران و نویسندگان حتی سکولار، حشر و نشر داشته و حتی به جای سیگار هم از استعمال پیپ غربی‌ها هم باکی نداشته است. اوهرچه به قدرت بی‌پاسخگو نزدیک‌تر می‌شوند، به همان میزان هم از مردم و زندگی واقعی مردم دور می‌شود تا جایی که خود را فراتر از قانون و نماینده خدا در زمین قلمداد کرده و هر گونه انتقادی را به اتهام وابستگی به دشمن خود ساخته و یا به عنوان بی بصیرت و عامل فتنه، به زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام می‌سپارد. اودر دوره رهبری خود، تمام دوستان، یاران و متحدان اولیه خود رابه نوعی خانه نشین و زندانی و به اتهام بی‌بصیرت بودن از کشتی انقلاب پیاده کرده است.

نتیجه: زندگی و سرنوشت این دیکتاتورها بسیار تلخ و همراه با تراژدی است. دیکتاتور‌ها آرام آرام ازعاطفه و هیجان تهی می‌شوند. نا متعادل و انعطاف‌ناپذیر می‌شوند. از نظر نظامی، سخنوری و رهبری قوی و به ظاهر نامتزلزل می‌شوند اما از نظر توانایی درک حقایق ناتوان و نا کار آمد می‌شوند. و لذا برای عقب‌نشینی و یادگیری‌های جدید زندگی بسیار نارسا و ناکامل عمل می‌کنند.

زندگی‌شان به یک تراژدی تلخ می‌انجامد. چرا که درعین دلبستگی به بقا و زنده ماندن، ناخود آگاه با روش‌های خودکامه و خشن خود، نابودی خود را با دست خود رقم می‌زنند. پایان زندگی ، هیتلر، موسولینی، صدام، قذافی، موگابه و حسنی مبارک باید عبرت‌انگیز باشند اما دیکتارتورها از درس آموزی از تاریخ بسیار بسیار ناتوانند و چنین می‌پندارند که واقعا تافته جدابافته‌ای هستند و فناناپذیر. آنها به راستی چنین می‌پندارند که مردم کشورشان از دل و جان عاشق آنهایند. به همین دلیل است که این گونه توهمات مالیخولیایی آنها را تا مرز جنون می‌کشاند که دیگر نه به خود رحم می‌کنند و نه نگران زندگی دیگران‌اند. دیکتاتور‌ها عمر کوتاهی دارند. پایان ترازدی درد ناک تنها ماندن و تنها مردن است

دوستان همیشه همراه به پابان بخش سوم این برنامه رسیدیم در این جا برای علافمندان روانشناسی سیاسی رهبران سیاسی کتاب مصاحبه با تاریخ اوریانا فالاچی خبرنگار فقید ایتالیایی را که با رهبران سیاسی ودیکتاتورهای دهه هفتاد هشتاد ونود میلادی انجام داده است را معرفی می کنم

 تا درودی دیگر در پناه خرد واگاهی

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

شش − چهار =