دوستان محترم شنوندگان عزیز رادیو فرهنگ به ویژه علاقمندان به مباحث سیاسی وگفتمان سیاسی روز ایران درود وعرض ادب بنده را پذیرا باشید باردیگر ودربرنامه ای دیگر در خدمتتان هستم با ادامه ی مبحث روانشناسی دیکتاتور با من سارا باشید در این برنامه
زمینههای فیزیولوژیکی، عصبی و کارکرد مغزی در دیکتاتورها چه می تواند باشد
مطالعات جدید Neuroscience، روان شناسی مغز و اعصاب نشان میدهند که «قدرت، میتواند تفکر، احساسات، عواطف و رفتار انسان را تغییر بدهد. حتی قدرت در مواد شیمیایی مغز و نوع ترشحات غدد داخلی هم تاثیر دارد. قدرت نیز میتواند از طریق مغز، گونادهای جنسی را فعالتر کرده و باعث افزایش هورمون مردانه تستسترون شود. بالا رفتن میزان تستسترون در خون، باعث کمتر شدن کورتیزول در خون میشود و از طرفی باعث ازدیاد (Neurotransmitter) دوپامین در مغز میشود که در دراز مدت میتواند کارکرد مغز را تغییر دهد و به اصطلاح مغز را Rewire کند، که در این صورت سیستم عصبی خودمختار سیمپاتتیک را فعالتر کرده و سیستم عصبی پاراسیمپاتتیک را کندتر مینماید که در این صورت شخص دارای انرژی زیاد و خستگی کمتر میشود، شاید بههمین دلیل است که دیکتاتورها، احساسات متفاوت،عواطف متفاوت، تفکرات متفاوت و رفتار متفاوت از خود بروز میدهند که هیچ ربطی به واقعیت ندارند. مغز دیکتاتور، دوپامینهای بیشتری تولید میکند. و غدد فوق کلیوی او کورتیزولهای کمتری وارد خون میکنند. کورتیزول را هورمون ضد استرس نام نهادهاند. این هورمون از هسته غده فوق کلیوی ترشح میشود. به شخص کمک میکند تا در شرایط خطر و تهدید با استرسهای زندگی مقابله کند. از آن جایی که دیکتاتورها آرام آرام از عواطف و هیجانات عادی زندگی دور میشوند و فرایند کارکرد مغزی آنها هم متفاوت میشود، کمتر دچار استرس میشوند چرا که در هالهای یا پیلهای خود ساخته فرو میروند. کمتر شدن کورتیزول در خون باعث پایین آمدن قند خون و فشار خون میشوند که این فرایند روی توان حافظه و توان یادگیریهای جدید و خلق خوی انسان اثر منفی دارد. دیکتاتورها به نوعی دچار اختلال یادگیری یا
(Learning Disability) میشوند و از این نظر هست که به انسانهایی غیر عادی یا استثنایی استحاله میشوند.
زمینههای اجتماعی و فرهنگی موثر در پردازش شخصیت دیکتاتور
اگر قبول کنیم که دیکتاتورها بیماران روانی نیستند و اختلالات کروموزومی و ژنتیکی مشخصی هم ندارند، پس باید روی زمینههای روانی و اجتماعی که باعث ساخته شدن شخصیت دیکتاتور میشود تاکید بیشتر کرد.
چه عوامل مشخص تربیتی- اجتماعی و فرهنگی در ساخته شدن دیکتاتور نقش اساسی دارند؟
ظهور دیکتاتور را باید در ارتباط با نیازهای فروخفته توده مردم از یک طرف و ویژگیهای فردی شخص دیکتاتور (به خصوص چهارچوب خانوادگی- دوران کودکی و نوجوانی) از طرف دیگر، جستجو کرد. به این معنی که در جوامع و فرهنگهای پدر سالار و یا تک صدایی، محرومیتها، شکستها، حقارتهای اجتماعی، بی عدالتیها، سرکوبها و ناامنیها و ترس، فرا گیر میشوند. تودههایی که این تجربیات دردناک را به خود دیدهاند همواره در فکر رها شدن از این بدبختیها و حقارتها هستند و به دنبال راه چارهای هستند. از آنجا که جامعه و فرهنگ بسته مجال و امکان بروز این احساسات فرو خفته را از مجاری طبیعی بسته است، ناچار به دنبال ناجی و قهرمان میگردند در چنین شرایط ناامن اجتماعی و بحرانهای هویتی، دیکتاتور کشف میشود و توان و قدرت خود را از این تودههای بی هویت که فاقد قدرت هستند میگیرد و در راه به ثمررساندن این آرزوها و نیازها قد علم میکند و خود را بجای قهرمان و ناجی جا میزند وهر چه جامعه بسته تر و با خفقان بیشتر همراه باشد، تودهها هم بیهویتترند و دیکتاتور هم قاطعتر و خشنتر عمل میکند. وقتی که تودهها با احساسات آتشین به غلیان میافتند، نیازشان به قدرت بیشتر میشود، خود از دیکتاتور میخواهند تا به نمایندگی از آنها به دردها و تالمات آنها مرهم بگذارد.
هرچه پیروان دیکتاتور بیشتر شوند و عاطفیتر و هیجانیتر به سوی او بروند دیکتاتور هم قاطعتر، خشنتر و کم عاطفهتر میشود. در این تراژدی انسانی- اجتماعی و فرهنگی، تودهها دیکتاتور را بر میکشند و دیکتاتورهم که خود بدنبال سلطهجویی و قدرت است، شدیدا به این تودههای چشم و گوش بسته که به او اختیار تام دادهاند، گوش فرا میدهد. او در آغاز بی پرواتر در جهت نیاز تودهها حرکت میکند و به استحکام قدرت فردی خود و سلطه طلبی مطلق خود قدم به قدم نزدیکتر میشود. در این جا تراژدی دوم به وقوع میپیوندد و آن پروسه استحاله شدن توده مردم در دیکتاتور به وقوع میپیوندد یعنی توده فاقد قدرت با دیکتاتور پرقدرت همانندسازی میکنند و با حکومت یکی میشود.
هرچه دیکتاتور بیشتر به قدرت بیپاسخگو نزدیکتر میشود بیشتر فاسدتر میشود و بیشتر از توده مردم و پیروان و نزدیکان خود که او را به اینجا رساندهاند دورتر میشود. تودهها هم به نوبه خود بیشتر به دیکتاتور دخیل میبندند و با او یکرنگ و همراه میشوند و پروسه این همانی با دیکتاتور(identification with aggressor)
قوام مییابد.
پروسه ی این همانی با دیکتاتور
(یعنی شکنجه شونده برای رهایی از شکنجه، خود با شکنجهگر خود همکاری میکند و در یک پروسه نه چندان دور خود به شکنجهگر تبدیل میشود) دیکتاتور فکر میکند که قدرت به دست آمده دایمی است و اصلا او برای این کار خلق شده و ماموریت خاص دارد و لذا خود را از پیروان خود بینیاز میبیند. خیلی راحت به آنها پشت میکند و آنها را گوشت دم توپ میکند…. تراژدی دیگری رخ میدهد. دیکتاتور اول نزدیکترین یاران و حتی فرزندان خود را قربانی میکند و سپس به پیروان خود میرسد. نزدیکان و هواداران اواز این تراژدی شوکه میشوند و به مکانیزم انکار (Denial) متوسل میشوند. دیکتاتور به پیروان خود دروغ میگوید و خدعه و فریب میکارد. تا جایی که نیاز دارد از آنها استفاده ابزاری میکند. و ناکارآمدی خود را به دیگران و دشمنان خیالی نسبت میدهد.
روانشناس مبارز Manes Sperber ضد فاشیسم در کتاب معروف خود نقد و
تحلیل جباریت مینویسد که «تمام دیکتاتورها با یک اسطوره میآیند اسطوره دشمن. این دشمن خونی یا ملی یکی از همسایگان است و یا یک دشمن بزرگتر.دشمن همسایه نزدیک یا دور تجسم تفالههای حقارت و دغلکاریهاست. جبار و دستگاهش خودشان را نجیبزاده مادرزاد و نمونه اخلاق و عدالت تمام خوبیهای عالم میدانند و دشمن را فقط شیطان نابکارو شر مطلق میدانند و کیست که از این دشمن نابکار که باعث تمام بدبختیهاست ناراحت نباشد. دیکتاتور به دقت تمام از این شیوه استفاده میکند تا هواداران بیشتری به دور خود فراهم کند و تمام خشم و نفرت عمومی را به دشمن خودساخته (غیر خودی) کانالیزه نماید و همین که به هدفهای خود رسید از پیروان خود و تودهها روی بر میگرداند و آدمی میشود که هرگز کسی تصورش را هم نمیکرده است. رفتن توی پیله همان و دور شدن از واقعیتها همان. طولی نمیکشد که تفکرات، احساسات و رفتار دیکتاتور به کلی دگرگون میشود و از مردم و واقعیت فاصله میگیرد و به سوءظن و بدگمانی و دیگرآزاری و توهمات مالیخولیایی دچار میشود و آرام آرام فساد، تنهایی و ترس او را از پای در میآورد، تودهای که دیکتاتور را ساخته و پرداخته میکند خود قربانی دیکتاتور میشود و دیگر خیلی دیر شده است تا قدرت را از اوباز پس بگیرد چرا که او تمام قدرت و مکنت و ثروت و وسایل ارتباط جمعی و تعلیم و تربیت و دستگاه قانون و قضا را قبضه کرده است و کوچکترین انتقاد و اعتراض هزینه گزافی را میطلبد که تودهها به قدری در شوک روانی و نا باوری فرو رفتهاند که خود را بی پناه و نا امید Hopeless و Helpless میپندارند و شاید سالها طول بکشد تا بر این احساس قربانی بودن، نا امیدی و بی پناهی مطلق و درونی شده خودشان غلبه کنند.
دوستان عزیز وشنوندگان محترم به پایان دومین بخش از مبحث روانشناسی دیکتاتورها رسیدیم هفته اینده به مقایسه ی تطبیقی دیکتاتورها خواهیم پرداخت
رادیو فرهنگ را به دوستان علاقمند به سیاست و گفتمان سیاسی روز ایران معرفی کنید
تا درودی دیگر بدرود در پناه شادی وسلامتی