در این نوشتار خانم زهرا شفیعی از عصری میگوید که کم از عصر تفتیش عقاید قرون وسطی ندارد حالآنکه ادعا میکنیم در عصر تکنولوژی و عصر تمدنها زندگی میکنیم …
او در این نوشتار خطاب به نسل آینده میگوید: ” فرزندانم … نوههایم … ندیده هایم … چه روزهایی گذراندیم … چه چیزهایی که به چشم دیدیم و مجبور شدیم چشمهایمان را ببندیم و بگوییم هیچچیز ندیدیم … چه چیزها که شنیدیم و خودمان هم باور نکردیم چه چیزها که روایت شد و روایت کردند و خودمان راویان را ساکت کردیم تا شاید لقمه نان به جفا به دست آمدهی مان را نستانند … آه فرزندانم … نوههایم … ندیده هایم نمیدانم شما کی پا به دنیای مریض و گرفتارم میگذارید اما امیدوارم تا آن روز که شما به زمین سفر میکنید ایرانم آباد شده باشد و تمام رویدادهای رفته بر ما را در موزهها و کتابهای تاریخ بخوانی و ببینی… ”
در زیر متن این نوشتار به طور کامل منتشر میشود و البته شایان ذکر است که نشر نوشتار همه عزیزان در رادیو فرهنگ صرفاً دیدگاه نگارنده میباشد و لزوماً دیدگاه رادیو فرهنگ نیست لذا مسئولیتی در قبال آن ندارد
چه داستان عجیبوغریبی داریم اصلاً نمیشود به چشم و گوش و اعتماد خودت هم اعتماد کنی …
عجیب است که در عصری زندگی میکنیم که کم از عصر تفتیش عقاید قرونوسطی ندارد حال آنکه ادعا میکنیم در عصر تکنولوژی و عصر تمدنها زندگی میکنیم …
عجیب است که نسل آیندهام از این تفاوت فاحش و همزیستی با اینهمه دروغ و دغلبازی و بزن و ببند عصر تمدنها و تداخل عصر سیاه قرون وسطی و وحشیگریهای خصومت بار آنان که قلادههایشان دست شیاطین است را هرگز باور نخواهند کرد تفاوت عکسها و فیلمها که لبخند بر لب و گونههای رنگ آفتاب و داستانهای شلاق و شکنجه و زندان و حصر و تهدید و اعدام … آه … فرزندانم … نوهها و ندیده هایم … روزگاری در عصری زندگی میکردیم که نفرین شده بودیم و تسخیر … میگفتند بخور میخوردیم و میگفتند بخواب میخوابیدیم و میگفتند بیا میرفتیم میگفتند برو میرفتیم میگفتند تولید مثل کن تولیداتمان را بالا میبردیم میگفتند تولید مثل نکن تولید را کاهش میدادیم می گفتند بمیر میمردیم و هیچ کس هم حرفی نمیزد و اعتراض هم نمیکرد و اگر از این میان یکی تمرد میکرد و اعتراض میکرد به یکباره نسلش را شبانه از بین میبردند تا هیچ وقت هیچ کس نگوید چرا؟ چه شد؟ و جالب است که هیچ کس هم سراغ از آنکه شبانه طعمه شده بود نمیگرفتند …
آه … فرزندانم … نوههایم … ندیده هایم … چه روزهایی گذراندیم … چه چیزهایی که به چشم دیدیم و مجبور شدیم چشمهایمان را ببندیم و بگوییم هیچ چیز ندیدیم … چه چیزها که شنیدیم و خودمان هم باور نکردیم چه چیزها که روایت شد و روایت کردند و خودمان راویان را ساکت کردیم تا شاید لقمه نان به جفا به دست آمدهی مان را نستانند … آه فرزندانم … نوههایم … ندیده هایم نمیدانم شما کی پا به دنیای مریض و گرفتارم میگذارید اما امیدوارم تا آن روز که شما به زمین سفر میکنید ایرانم آباد شده باشد و تمام رویدادهای رفته بر ما را در موزهها و کتابهای تاریخ بخوانی و ببینی … آه فرزندانم… نوههایم … ندیده هایم …
شاید تاریخ هم دچار حادثه شود شاید تاریخ تحریف شود شاید موزهها استطاعت و تحمل اینهمه عجایب از خلق عصری منقرض شده از دوران رو سیاهیها را تاب نیاورد ولی میخواهم تاریخ را بی کم و کاست برایت به میراث بگذارم تا بدانی دزدها در این عصر نه شبها که روزها میدزدیدند و هیچ کس هم از دزدیهایشان شکایت نداشت …
نه به مقدار کم که تا آنجا که جا داشتند و خرخرههایشان توان بلعیدن داشت و تا چند نسل بعدترشان را پوشش میدادند و این دزدان در میان مردم مفتخر به سمتهای کلیدی و حساس کشور بودند یکیشان رییس بانکهایی بود که مردم از صبح تا شب کار میکردند و پولی پس انداز میکردند تا بلکه بتوانند روزی روی خوش زندگی را ببینند و پولهایشان را به اعتماد تبلیغات تلویزیون و رسانهی طماع و حریص و فریبکار به خمرهی سیری ناپذیر بانک سرازیر میکردند یکیشان در شورای شهر بود و یکیشان در مجلس شورای شهر بود یکیشان شهردار بود و یکیشان مدیر و معاون و وزیر و رییس و … وای از اینهمه دزدی که میدزدید و هیچ کس اعتراض نمیکرد و اگر کارگری اعتراض میکرد که سهم حقوقش را ندادهاند و شش ماه است کرایه خانهاش عقب افتاده قپونی زده و به چهارمیخش میکشیدند و دور شهر میتاباندند و اعلام میکردند در همان رسانهی ملیمان!!!
که”آیا کسی هست که از این دستگاه و سیستم ناراضی و از حاکمان فاسدش آتویی داشته تا رو کند و آبرو ریزی کنیم و به وقت مقتضی اقدام به بازسازی و ترمیم اخلاق کنیم…آه از آنان که فریبشان میخوردند کل کشان و پای کوبان ” که بالاخره دوران سیاهی و خفقان و مرگ تمام شده اما زهی خیال باطل که این تیر خورده بر قلب هنوز تیر میکشد” آه فرزندانم …نوههایم … ندیده هایم … آرزویم آبادانی کشورم است اما اگر اجل مهلتم نداد آرزو میکنم تو هم هرگز به این سفر نیایی …
الهی همه میدانند مرگشان نزدیک است و اینچنین یکدیگر را میدرند وقتی اینهمه میبینم صدای فرشتگانت در گوشم زنگ می زند “خدایا این انسانی که در زمین فساد میکند و خونها میریزد قرار است چه شاهکاری خلق کند که تا امروز صبوری کردی و صدای استغاثههای مظلومین “خرمن ستمکاران را نسوزانید”
خدایا صبرمان لبریز شده است و دلمان تحمل اینهمه زخم زبان شنیدن از دوست و دشمن ندارد خدایا سخت است ببینی و نبینی “سخت است بشنوی و نشنوی سخت است آدم باشی و نباشی”امروز بعد از روزهای پر التهاب انتخاب از بین آنچه راهی جز انتخاب کردنش نداشتیم معترضان را دستگیر و معلومالحالشان کردهاند دوستانمان که جگر شیر داشتند و به میدان رفتند و شعارها سر دادند یکی را از سیستان و بلوچستان ربودند و دیگری را از آران و بیدگل و آن یکی را از اصفهان و تبریز و قم و مشهد و … ولی خدایا همهی مان صدایت میخواهیم بکنیم و فریاد سر دهیم …
فرزندانم … نوههایم … ندیده هایم …دست بر زانوانمان میگذاریم و ایران را و جهان را آباد و آمادهی آمدنتان به زمین میکنیم … مقدمتان پر برکت بادا …
زهرا شفیعی دهاقانی