محمد نوری زاد روزنامه نگار و فیلم نامه نویس و منتقد نظام جمهوری اسلامی در نامه ای سر گشاده به صورت دلنوشته به آتنا دائمی از او خواسته که اعتصاب غذایش را بشکند , این در حالی است که نزدیک به یک ماه از اعتصاب غذای آتنا گذشته است.
متن نوشتار فوق به قلم محمد نوری زاد که در کانال تلگرامی وی منتشر شده است به شرح زیر می باشد :
دخترم
دیشب که با جمعی از دوستانِ همراه، به خانه ی پدری ات رفتم، دانستم از اعتصاب غذایت در زندانِ اوین، بیست وهشت روز می گذرد. و دانستم: در این روزهای روزه داری، سخت به دستگاه گوارش و به کلیه هایت آسیب رسیده و پانزده کیلو وزن کم کرده ای. نازنینم، بیا و بر زمین بگذار این شیشه های شکسته ای را که بر دوش می بری. خودت را می آزاری و به چاله ای از چاله های بُهت در می غلتی. دلت را به کی و به چی خوش کرده ای بانو؟ به مردم؟ به فردا؟ این هردو به من و تو می گویند: ما راه درازی در پیش داریم تا تماشای نور. آرام باش دخترم. زنگ زدگی های این دروازه ی پیر، راهِ گشایش بر خود بسته. جلوتر بیا و از اینجایی که من ایستاده ام، به دیوارهای شهر بنگر که بر تک تکِ کنگره هایش شیپورهایی آویخته اند از آرزو. تا مگر باد به فغانشان آوَرَد. وارثان پیغمبر را بنگر که چه حریصانه پیشبندهای خونین خود را سجاده کرده اند و با تحت الحنک های گشوده، به نماز ایستاده اند و بعدِ هر نماز، با تسبیحی از کله ی معترضان، چانه می جنبانند به ذِکر؟
من بارها با صورت به زمین خورده ام تا مگر به خویش بباورانم آنچه را که خودِ ما بر سرِ راهِ سرنگونیِ هم نقب می زنیم، چاله های خوشبختی است. من بارها به عمق این چاله ها خیره مانده ام و چاله ها به من. و آنچه که نصیبم شده، جز بُهت نبوده. دخترم، بگویمت که با نگاه به آینه هایی که مردم با خویش می برند، دلمرده و زمین گیر می شوی و در یکی از همین چاله ها فرو می افتی. ببین کبوتران را که در بغبغوهایشان هزار موسیقی برهم سوار است؟ کبوترانه نجوا کن دخترم. و کبوترانه بال بگشا. اما نه با سُریدن در این شیبی که بر آن پیش می خزی. بل بال بزن تا دورهای دور. تا به تک تکِ خانه های آن مردمی که سرخوشانه در تاریکی برخار خفته اند، شاخه های نور اندازی و صدای زنانه ات را در شیپورهای زنگ زده بریزی. راه، دراز است دخترم. کمی آرام بگیر. کبوتری که از آب و دانه رو بگرداند، چگونه تا دورهای دور بال بزند؟ شیپورهای زنگ زده، به خروشِ کبوترانه ی تو چشم دارند. بمان برای مردمی که تو را گاه نمی شناسند اما به تو التماس می کنند که بمانی و در شیپورهای زنگ زده ی آرزو بدمی و شاخه های نور به خانه هایشان اندازی و زخم های خارخوابی شان را مداوا کنی.
محمد نوری زاد
شانزدهم اردیبهشت نود و شش – تهران