امیرحسین میرخلیلی، از شاگردان محمد علی طاهری و مکتب عرفان حلقه دلنوشته ای خطاب به گلرخ ایرایی و نامه ای در مورد آتنا دائمی می نویسد:
امیرحسین میرخلیلی، از شاگردان محمد علی طاهری و مکتب عرفان حلقه دلنوشته ای خطاب به گلرخ ایرایی و نامه ای در مورد آتنا دائمی می نویسد از دردها و رنج هایی سخن می راند که در جامعه رواج یافته و او از مردانگی زنان این سرزمین می گوید و حرفهایی که همه از سر دلتنگی است.متن نامه به این شرح است :
سلام بر گلرخ ایرائی عزیز، زنِ مبارزی که هرگز مانندش را ندیدهام
نامهات در موردِ آتنا را نتوانستم تا انتها بخوانم،
همانطور که به پدرش نتوانستم زنگ بزنم و لااقل اظهارِ همدردی کنم،
همانطور که روی دیدنِ مادرش را نداشتم و ندارم،
همانطور که به خواهرش، وقتی خبرِ اعتصابِ غذای آتنا را مانندِ پتکی آهنین بر سرم فرود آورد، جز “ای وای” چیز دیگری نداشتم که بگویم.
نمیخواهم بدانم آتنا در چه شرایطی است، نمیتوانم که بدانم.
مگر کلمات، حالِ روحیِ این دخترِ قهرمان را توصیف میتواند کند؟ حتی وضعیتِ جسمیاش را هم نمیتوان توصیف کرد، دردی که او میکشد کجا و کلماتی که در توصیفِ سلولهای رو به اضمحلال هم قاصرند کجا؟
چه کنیم با این دختر؟ مگر میتوان او را از آنچه بدان باور دارد منصرف کرد؟ مگر خواستهء ناحقی دارد که به او بگوییم دست از اعتصاب بکشد؟
اما مگر چند آتنا، این سرزمینِ تهی از مردانگی به خود خواهد دید؟
چگونه بخوانیم خبرِ ذره ذره آب شدنِ این دختر را، آن هم از زبانِ پدر و مادری که خود، بیش از دخترشان کمر خم کردهاند؟
گلرخِ عزیز!
تو را به خدا کاری بکن!
اینجا مردی و مردانگی به نر بودن تقلیل یافته. مردی یافت مینشود که صدای فریادِ خاموشِ این دختر را بشنود.
سرها همه گرمِ تنورِ رأی دادن یا رأی ندادن است، کسی حواسش به قهرمانِ بینیاز به وعدههای غذای بندِ نسوانِ زندانِ اوین نیست.
همه سرگرمِ خوشحالیاند از تأییدِ صلاحیتِ عبدالله مؤمنی. کسی حواسش به آتناهای بیگناه-به-زندان-افتاده نیست.
تو را به خدا کاری بکن.
نگرانم از عواقبی که برای آرشت جبرانناپذیر شد، میترسم بر آتنایمان هم برود آنچه بر آرشِمان رفت.
دلتنگتان هستم و چشم بهراهِ آزادیِ هرسهءتان
راستی!
روزِ آزادیِتان نزدیک شده!
نزدیکتر از آنچه پرینتِ زندان میگوید!
به آتنا و آرش و بچههای استاد طاهری سلامِ مخصوص برسان
با عشق و احترام و تعظیمِ فراوان
امیرحسین میرخلیلی، از بچههای استاد طاهری