روبروی مامان انتهای سالن ملاقات نشستم و دستاشو سفت گرفتم ،راستش بلد نبودم که دستشو اینجوری بگیرم ، از صبا یاد گرفتم وقتی یه دستش محکم توی دست مامانش بود و یه دستش توی دست پدرش و داشت تند تند براشون حرف میزد، فهمیدم غیر از تماشا میتونم محکم دستاشو بگیرم ،وقت داره تموم میشه
سرمو میچرخونم اطراف سالن ملاقات ، اولین چیزی که میبینم آغوش ندا ناجی و جمال همسرشه ، چند ثانیه زل میزنم به آغوششون و بعدش به نگاه ِ پر از حسرتِ مامان ِ ندا نگاهم قفل میشه ، میز بعدی مریم اکبری منفرد داره دختر نوجوونشو نوازش میکنه و تند تند حرف میزنه، انگار که سفارشِ چیزیو میکنه ، چیزی مثل مراقبت از خودش ، اونور تر نیلوفر بیانی هم با لبخند داره پدر و مادرشو راهی میکنه و نسرین ستوده نیماشو در آغوش کشیده ، نازنین زاغری هم شمرده شمرده داره با خانوادش اخرین حرفارو میزنه ،هاج و واج این آغوش های زماندار شدم ، دستمو حلقه میکنم
دور بازوهای مامان ، مامان آروم در گوشم میگه عطر تنتو ذخیره میکنم تا دیدار بعدی ، یادم میاد منم باید بو بکشم عطر تنشو اما بغض کردم ،نشد نفس عمیق بکشم