ستارخان فرزند حاج حسن بزاز قره داغی در ۱۲۸۴ق در قره داغ متولد شد. او از سواد چندانی بهرهمند نبود و در تبریز به دلالی اسب مشغول بود.
ستارخان که در دسته لوطیهای محل امیرخیز تبریز بود مدتی کوتاه به کدخدایی این محله انتخاب شد و بعد به دسته تفنگداران ویژه ولیعهد مظفرالدین میرزا پیوست ولی در این کار چندان موفق نبود و بار دیگر به دلالی اسب روی آورد و در عین حال شرارت را نیز پیشه خود کرد. مأموران دولتی او را به علت ناآرامی تحت تعقیب قرار دادند و او ناگزیر به فرار از تبریز شد و به عتبات عالیات رفت. در سامراء در مسلک مریدان مرجع تقلید وقت آیتالله میرزاحسن شیرازی درآمد، اما اقامت وی در عتبات نیز چندان طولی نکشید و به علت ضرب و جرح یکی از خدام، توسط پلیس عثمانی دستگیر و به ایران بازگردانده شد.
در تبریز به دلالی اسب مشغول شد و در این کار تا به جایی ارتقاء یافت که میدان اسبفروشان تبریز را در اختیار خود گرفت. با آغاز جنبش مشروطهخواهی در تبریز ستارخان نیز به انجمن حقیقت پیوست و پس از تشکیل انجمن ایالتی تبریز به عضویت آن درآمد.
ستارخان در دورهای که محمدعلی شاه به مخالفت با مشروطه پرداخت در تبریز فعال شد و در مقابل قوای دولتی ایستادگی کرد. این مقاومت او را به قهرمانی ملی تبدیل کرد و از این مقاومت داستانها برای وی ساختند. پس از آنکه قوای مقاوم در برابر روسها تسلیم شد حضور سردار ملی با دسته مسلح خود در تبریز معضلی بود و به همین جهت تدابیری برای خروج وی و باقرخان تدارک دیده شد تا اینکه در ۲۸ شوال ۱۳۲۸ این دو به همراه گروهی از یاران مسلح خود بنابه دعوت تلگرافی آخوند ملا محمدکاظم خراسانی به تهران وارد شدند. علی رغم توصیه مخبرالسلطنه حاکم تبریز که به سردار اسعد گفته بود: ” زیاد باد زیر بغل آنها نیندازد“ استقبالی عظیم از آنها شد. سردار و سالار ملی به همراه فداییان خود در پارک اتابک مستقر شدند و در هنگامی که دولت دستور خلع سلاح همگان را صادر کرد این دو به خواسته دولت تن نداده، در نتیجه به محاصره قوای دولتی درآمدند و جنگ بین آنها درگرفت.
ستارخان خود در این درگیری هدف گلولهای قرار گرفته و از ناحیه پا محروج شد. گرچه بعدها ادعا کرد که این تیر از سوی کسان خود وی شلیک شده است نه قوای دولتی، از این زمان به بعد ستارخان دیگر به گرد سیاست نگشت و در تهران اقامت داشت تا اینکه در ۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲ درگذشت.
منبع سایت یاد یار