با درود و مهر : در برنامه امروز براى دوستان علاقه مند بیان خواهم کرد که سرانجام پس از فراز و نشیبهایى که جهانگیر در زندگى پانزده ساله داشته و بدور از دیدار پدرش که رستم بوده در یک جنگ که یک سو سپاه ایران در یارى و کمک به اردشیر بغدادى و از سوى دیگر رستم از طرف لشگر داراب شاه مغربى در برابر هم قرار میگیرند و جنگى میان پدر و پسر نا شناخته در میگیرد که نبرد به روز سوم کشیده میشود که هر دو حریف به کشتى میپردازند و اینکه این داستان شورانگیرز چگونه پیش خواهد رفت هفته آینده به آگاهى دوستان خواهم رساند ، اما در برنامه هاى پیش بیان کردیم که سرانجام پس از گرفتارى هاى فراوان جهانگیر در سپاه کاوس شاه قرار میگیرد تا اینکه دادخواهى از بغدادیان به بارگاه کاوس میاید و تقاضاى کمک داردو جهانگیر داوطلب میشود تا به یارى بغدادیان بشتابد و از سوى دیگر لشگر مغرب زمین به فرماندهى رستم به جنگ به فرستادگان ایران میرود و پس از پانزده سال پدر و پسر بدون شناخت از یکدیگر به جنگ میپردازند ، چکیده اى از آنچه که در هفته هاى گذشته داشتیم ، جهانگیر پسر رستم است که به جنگ با ایرانیان آمده و بنوعى این داستان تعدیل شده داستان رستم و سهراب است ولى سرانجام خوشى دارد و طرفین به آشنایى هم میرسند و جهانگیر به دست رستم کشته نمیشودو همدیگر را در آغرش میگیرند ، پس از یکدوره پانزده ساله دورى و جدایى از ستم و خاندان وى سرانجام زال در نبرد جهانگیر را میشناسد و متوجه میگردد این پهلوان که از توران زمین به نبرد ایرانیان آمده نوه او میباشد ، سپس در یک نبرد ساختى تصمیم گرفته میشود که همه پهلوانان اسیر در بند را شبانه آزاد کنند وربه لشگر افراسیاب شبیخون بزنند ، هنگام برگشت از نبرد گویا افراسیاب متوجه میشود که فریبی در کار است و جهانگیر پاسخ میدهد به آن پهلوان پیر امان دادم که فردا نبرد را ادامه دهیم ، ادامه داستان را هفته آینده خواهیم شد که چگونه جنگ بزرگ دیگرى آغاز میشود و رستم پس از پانزده سال دورى به جنگ فرزند ناشناخته خود میرود ، هفته هاى گذشته به هنگامى رسیده ایم که جهانگیر پانزده ساله شد و از پدر خود بیخبر است و افراسیاب از دورى رستم بهره میجوید و نا بخردانه دست به جنگ با ایرانیان میزند و طلایه دار او جهانگیر را نزد افراسیاب میاورد و وى با چرب زبانى جهانگیر را در صف لشکر خود میاورد و داستان رستم و سهراب و نرسیدن نوشدار از سوى کاوس را بهانه قرار میدهد و چون دایه اى مهربانتر از مادر به جهانگیر میگوید که من میخواهم کین تو و رستم پدرت را از کاوس شاه بگیرم او باعث کشته شدن برادرت سهراب شد ، سرانجام در نبرد همه پهلوانان ایرانى بدست جهانگیر به بند کشیده میشوند تا اینکه جهانگیر برادر دیگرش فرامرز را میشناسد و سپس زال متوجه میشود که جوان دلیر نوه وى میباشد پس از آشنایى در پنهان نقشه اى براى گریز از لشکر افراسیاب میکشند که در برنامه هفته آینده و در بخش ششم به آن خواهیم پرداخت، این منظومه به کوشش زنده یاد دکتر سید ضیاء الدین سجادى گردآورى شده که شوربختانه پیش از پایان این پژوهش زندگى را بدرود میگوید و ادامه کار را دکتر مهدى محقق ادامه میدهند با پیشگفتارى خردمندانه ، این دفتر شامل ٣٨۴ صفحه و در ۶٠٢۶ بیت فراهم آورده شده ، در هفته گذشته بیشتر آشنا شدیم به شرایط آن دوران و از زمانى آغاز میشود که رستم با خود دست و ناآگاهانه سهراب فرزند خود را کشته و پس از آگاهى میخواهد با خنجرى خود را بکشد که گودرز پهلوان نمیگذارد و سپس رستم از این غم بزرگ سر به کوه و بیابان میگذارد تا اینکه چندسال میگذرد و به بیشه اى میرسد و در آنجا ماهرویى را ملاقات میکند که توگویى این غم و سوگ بزرگ را از یاد میبرد ، این زیبا روى دلنواز نام داشته که دختر مسیحا عابد بود و سرانجام با هوشیارى پرستنده دلنواز که نامش مشترى بوده ، رستم و دلنواز پیوند زناشویى میگیرند و ۴٠ روز جشن وپایکوبى بوده تا اینکه روزى رستم بقصد شکار به دریا کنار میرود و دچار نیرنگ دشمن میشود و در گرداببى گرفتار و از خان و مان بدور میفتد و در شهر غریبى به پادشاهى میرسد ، از سوى دیگر دلنواز که از شوى خود رستم باردار شده است نگران و چشم براه همسرش میباشد و این انتظار سالها بدرازا میکشد. داستان را هنگامى است که دلنواز کودک خود را بدنیا میاورد و او را جهانگیر مینامد و از رشد و بزگ شدن تا ١۵ سالگى داستان را ادامه میدهیم و در این بخش افراسیاب که پى برده رستم از ایران سفر کرده و ناپدید شده فرصت را غنیمت میشمارد و به ایران لشکر میکشد اما کیکاوس همراه پهلوانان دیگر وى را شکست میدهند، ادامه و پایان داستان را در بخش نهم هفته آینده پى خواهیم گرفت دوستان را به مهر و شادى میسپارم