حسین رونقی ملکی: وضعیت جسمی «بهشتی لنگرودی» نگران کننده است/ او به استقبال مرگ رفته است

در پنجمین روز از اعتصاب غذای خشک «محمود بهشتی لنگرودی» سخنگوی کانون صنفی معلمان ایران، حال وی «نامساعد» توصیف شده است.

به گزارش رادیو فرهنگ به نقل از سحام، «حسین رونقی ملکی» زندانی سیاسی که روز چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۵، پس از ۴۱ روز اعتصاب غذا از زندان اوین موقتا آزاد شده، درباره «محمود بهشتی لنگرودی» سخنگوی کانون صنفی معلمان ایران می‌نویسد: با آقای محمود بهشتی لنگرودی از معلمان شریف و نیک ایران زمین هم‌بند بودم و تقریبا طی اعتصاب غذا هر لحظه که مریض و ناخوش می‌شدم و نای راه رفتن نداشتم، من را همراهی می‌کرد و از نگاهش نگرانی را می‌خواندم. او چون پدری دلسوز هر لحظه جویای حال من می‌شد و وضعیت جسمی من او را نگران می‌کرد.
او چند هفته است که اعتصاب غذا است و چند روز است که اعتصاب غذایش خشک است، یعنی آب هم نمی‌خورد. خواسته‌اش اجرای قانون است و آن‌گونه که او در حق من پدری کرد و نگرانم بود، هم‌چون پسرش نگران حالش هستم و می‌دانم وقتی می‌گوید اعتصاب است یعنی چه! آن‌گونه که دیده‌ام می‌گویم اعتصاب غذا چه می‌کند:
شروع اعتصاب غذا سخت است، چند روز اول به شدت گشنگی آزارت می‌دهد و بی حس و حال می‌شوی. چند روز که می‌گذرد مثل قبل واضح نمی‌بینی و تاری دید پیدا می‌کنی، دست به موهایت که می‌کشی می‌بینی موهایت می‌ریزد، کلمات را فراموش می‌کنی و در گفتار نیز با مشکل مواجه می‌شوی، هر روز این وضعیت تشدید پیدا می‌کند. سنگینی روی قفسه سینه، تنگی نفس، درد کلیه و معده و… که در اکثر موارد با خون‌ریزی همراه می‌شود امان تو را می‌برد. شب‌ها خواب نداری هر لحظه که چشم‌هایت را می‌بندی به خودت می‌گویی نکند آخرین بار باشد که به خواب بروم و خوابم همیشگی شود. کمی ترس وجود آدم را می‌گیرد اما نیروی درونی بسیار قوی با تمام این خطرها و دردها، تو را مصمم پیش می‌برد.
اعتصاب غذای تر و خشک هر کدام داستانی جدا دارند، اما اعتصاب غذای خشک داستانش فرق می‌کند، لبان و دهانت خشک می‌شود، و هر چه تلاش می‌کنی کمی فقط کمی گلویت را با آب دهانت تر کنی بی‌فایده است. پوستت چروکیده و خشک می‌شود و هر لحظه حس می‌کنی جثه ات را با فشار کوچک می‌کنند. استخوان‌هایت انگار مچاله شده‌اند و درد می‌کنند. دیگر خنده‌ات هم غم دارد می‌خندی اما گویی لحظه لحظه اشک می‌ریزی، مدام نفس عمیق می‌کشی که آن‌گاه انگار جان از بدن آدمی خارج می‌شود. نای سخن گفتن هم نداری. تصاویری را تار در ذهنت مرور می‌کنی از خاطرات تلخ و شیرین زندگیت که انگار آن‌ها هم رنگ باخته‌اند و سیاه و سفید شده‌اند. اعتصاب غذای خشک که می‌کنی یعنی با آغوش باز به سوی مرگ می‌روی و این تلخ‌ترین و غم‌انگیزترین داستان اعتصاب غذا است.
اعتصاب غذا در هر صورت رنج‌آور است هم برای کسی که اعتصاب می‌کند و هم برای او که ناظر وضعیت اعتصاب کننده است بخصوص کسی که در کنار شخص اعتصاب کننده است و هر روز او را می‌بیند. او را می‌بیند که بدنش و توانش تحلیل می رود، لاغر می‌شود و جانش را در خطر جدی قرار می دهد. من نگران معلمی شریف و پدری عزیز و بزرگوار هستم!

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

1 × 5 =