قاسم میرحیدری در خردادماه ١٣٠۶ در شهر گرگان و درخانواده ای فرهنگی دیده به جهان گشود ؛ او که از نوادگان صادق میرحیدری مشروطه خواه اهل گرگان بود دوران کودکی و نوجوانیش در محافل تحول خواه و فرهنگی سپری شد ؛ وی پس از سپری کردن دوران تحصیل و خدمت سربازی اش درسال ١٣٢٨ هجری شمسی به استخدام وزارت فرهنگ شاهشنشاهی درآمد و کار خود را به عنوان معلم ابتدایی در شهرستان بندرترکمن آغاز نمود ؛ با شکل گیری نهضت ملی شدن صنعت نفت و جریان های منتهی به کودتای ٢٨ مرداد در کنار ملی گرایان هم عصر خود به پشتیبانی از دکتر محمد مصدق پرداخت به همین جهت پس از کودتا چندین ماه از شغل خود تعلیق شد و در نهایت به شهر گنبدکاووس تبعید گردید ؛ گنبدکاووس در آن زمان شهری نوپا و بسیار محروم به حساب می آمد که از ابتدایی ترین امکانات فرهنگی و رفاهی بی بهره بود ؛ پس از تبعید قاسم میرحیدری به گنبدکاووس مسئولین فرهنگی او را دوباره به خدمت گرفتند ؛ دیری نگذشت که حتی مسئولین شاهنشاهی نیز نتوانستند توانایی های آن مرد را در مدیریت و پرورش دانش آموزان نادیده بگیرند به همین جهت مدیریت دبستان تازه تاسیس فردوسی گنبد کاووس را به او سپردند ؛ او به مدت پانزده سال مدیر مدرسه ای بود که در شهرستانی دور افتاده و فقیر قرار داشت ؛ شهرستانی که اقتصاد خانواده هایش بیشتر بر پایه ی کشاورزی و دامپروری بود و علاقه ی اندکی برای تحصیل کودکان در آن منطقه دیده می شد اما او توانست با اتخاذ سیاست های صحیح تشویقی و به کارگیری نهادهای خیریه ی مردمی و جذب کمک های دولتی جمعیت محصلان این مدرسه را از ١٣٠ نفر در سال ١٣٣٣ به بیش از ١٠٠٠ نفر در سال ١٣۴٨ برساند .
اما چیزی که او را تا عمق قلب های مردم آن روزگار گنبدکاووس می برد تنها مدیریت دبستان فردوسی نبود ؛ قاسم میرحیدری مرام و مسلک ویژه ی خودش را داشت و همواره به عنوان مردی مهربان و دلسوز برای تمامی مردمان آن شهر شناخته می شد .
امروزه بسیاری ازدانش آموزان مدرسه ی فردوسی با تحصیلات عالیه و سوابق کاری گوناگون بازنشسته شده اند ؛ کسانی که ممکن بود امروز کشاورزان و دامپرورانی کم سواد و سالخورده باشند امروز در قید حیات هستند و قاسم میرحیدری را یکی از خدمتگزاران صدیق مردم می نامند و از تحول مسیر زندگیشان بر اثر تلاش های بی وقفه ی او یاد می کنند .در زمان مدیریت او اقدامات مهمی در زمینه کمک به دانش آموزان بی بضاعت انجام گرفت تا سواد آموزی برای دانش آموزانی که به دلیل فقر مالی مقدور به تحصیل نبودند نیز فراهم شود .
او که در بیمارستان تهران کلینیک تحت عمل جراحی قرار گرفته بود بر اثر شدت بیماری در نهم اردیبهشت ١٣۴٨ چشم بر جهان فروبست .
پزشک معالج اش که میدانست او هفت فرزند دارد در خاطراتش عنوان کرده بود که تنها چند دقیقه قبل از پرواز ابدیش از او پرسیدم چند فرزند دارید؟ ایشان می گوید من هزار و هفت فرزند دارم ، پزشک آن را هذیان دم مرگ تصور می کند اما فردایش متوجه می شود که فرزندان محروم مدرسه ای دورافتاده پدر مهربانشان را از دست داده اند .
مراسم خاکسپاری او شهرگنبدکاووس را به تعطیلی کشاند .