پسرم اسماعیل بخشی عزیزم
پیگیر اخبار اعتراضات شما بودم و قلبم و روحم نزد تک تک شما بود، خبر شکنجهات را و پاسخ مسئولان ضد مردمی را هم پیگیر بودم. با وجودم میخواستم به دیدارت بیایم اما کشته شدن ستار توسط بازجویان حکومت خدا، توانن را کم کرده و خواستم سخنانم را برایت بگویم تا همگان بشنوند.
پسرم، میدانم که به بیرحمانهترین شکل و به غیر انسانیترین روش حقوق اولیهات را زیر پای گذاشتند، میدانم برای سوال درباره سفرهی تهی از نانت به دنبال تهی کردن شجاعتت آمدند، میدانم کارگران زحمتکش صرفا ابزاری هستند تا قدرتمندان حاکم به چپاول خود ادامه دهند، میدانم شعارهای حمایت از پای برهنگان تنها و تنها در حد شعار باقی ماند و سالهای بعد پای برهنگان را شکستند و دهانشان را بستند، میدانم که یک سوال ساده برای پر کردن سفرهی خالی مساوی است با آماجی از تهمتها و اتهاماتی برای وادار کردنت به سکوت.
پسرم؛ میدانم که صورتت را در برابر خانواده با سیلی سرخ نمودی تا حافظ آبرویت باشی و همچنین با روح و جانم درک میکنم بر چگونگی نواختنشان بر صورتت تا سپیدی رویت را با بیحیاییشان رنگین کنند. همه اینها را میدانم و میدانیم و میدانند اما افسوس و دریغ… به جای اینکه مدال استقامت و شرافت را بر گردن کارگران و تهی دستان بیندازند، آنها را زیر شکنجههای وحشیانهشان به مانند ستارم به قتل میرسانند و یا اگر در اثر فشار افکار عمومی مجبور به زنده نگاه داشتنش شوند چنان رفتاری میکنند که با تو فرزندم کردند. همه اینها در حالی است که دزدان و غارتگران آزادانه کمر به نابودی مردم و وطنمان بستند.
به جای اینکه تلاش کنند تا مقابل آنها بایستند تا حداقل با جلوگیری از یک اختلاس و دزدی بتوانند جلوی شکسته شدن استخوان کارگری را بگیرند. به جای اینکه دستان پینه بسته کارگران را به گرمی بفشارند و دل شکستهشان را گرامی بدارند تمام تلاششان این است که با هیاهو و اتهامزنی، تهدید، شکنجه، توهین و تحقیر به رفتار و بقای ننگین خود ادامه دهند.
صد حیف که حاکمان این کشور نکبت زده بجای حمایت از کارگران که همواره شعارش لق لقه زبانشان است رفتاری مغولوار پیشه کرده و با ارعاب و زندان شکنجه و قتل سعی در ایجاد خفقان و تداوم مشی وحشیانهشان را دارند تا بدینگونه اعتراضات بر حقشان را با لطایف الحیل به بن بست برسانند.
پسرم! تو تنها قربانی شکنجه نبودی و نیستی! اولین نبودی و آخرین هم نخواهی بود چرا که عزمی برای مقابله با این مغولصفتان وجود ندارد. چه انسانهای شریفی که بخاطر جاری کردن صدای حق و مظلومانهشان به زندانها و سیاهچالههای مخوف افتادند و آرامش و امنیت و حتی جانشان را نیز از دست دادند.
فرزندم تو تنها نیستی گر چه در این شهر سوخته مردی و مردانگی رخت بر بسته و فریادرسی نیست، در این روزهای سیاه آرزو میکنم که ای کاش حریت و آزادهگی رفته از این دیار دوباره باز آید و تک صدای تو به صدای همگان تبدیل شود. اما یقین بدان که این مادر داغدیده و فرتوت در کنار توست و با همین نوشته به حاکمان بیلیاقت هشدار میدهم شما ستار مرا گرفتید آگاه باشید و بدانید که همه کارگران مظلوم فرزندان من هستند تا جان در بدن دارم حامی تک تکشان خواهم بود.
درود بر تو که آزادهگی را به بندهگی و سکوت ترجیح دادی.
اسماعیل عزیزم برای تو که صدای حقانیت و مظلومیت طبقه شریف کارگر شدهای آرزوی تندرستی دارم و امیدوارم تک تک جامعه کارگران زحمتکش و ستمدیده همراه و همیارت باشند.
مادر پیرت