عشق جاویدانم!
چهار سال نه, چهار قرن است که هر شب, کتاب عشق تو را ورق زده ام ای دختر . چه یافتم؟ موج در موج عشق و ایستادگی . هنوز هم دلم تو را میخواهد ای طاووس خرامانم که چادر شرف سورمه ای گلدار را دور تنت پیچیدی و پشت دیوار زندان شهرری پنهان شدی . هنوز هم صدای تو ای سرو راست قامتم در گوشم میپیچد که گفتی : “قول بده هر چی که شد خودتو کنترل کنی و تعادلت رو از دست ندی”
هنوز هم عاشق گلدوزی کردن پروانه ی دلم هستم . هنوز هم دلتنگم برایت.
به یادت بهار و تابستان, بافتنی بافتم بی انکه بر تنت ببینم . تمام فصلهای سال دستخط تو را در قاب چشم جا دادم بی انکه نامه تازه ای برایم بنویسی .
فرمانده دلم!
هنوز هم بار مسئولیتی که بر دوشم نهادی با شوق میکشم . هنوز هم سرباز عدالت هستم. هنوز هم خسته نیستم از یاداوری تو. هنوز اما نبخشیده ام شکنجه گرانت را .
تو مثل یک اهو به زندگیم امدی و قلبم را تسخیر کردی و رفتی .یاد تو , به همان نرمی و نازکی که غزال بر زمین میدود سراسر وجودم را طی میکند و فریاد میزند : هیچ چیزی در جهان مقدس تر از زندگی و انسانیت نیست.
جوانمرگ زنده ی دلم!
تو را زنده تر از همیشه در جان جوانان دیگر میابم. هر کجا که استقامتی در جوانی میبینم رد تو را میابم . هر کجا اصرار بر راستی و حقیقت میبینم کلام تو را میشنوم. نوشته های صریح سهیل عربی تو را زنده میکند. عدالتخواهی اتنا دائمی مبارزه تو را زنده میکند. مقاومت ارش صادقی ایستادگی تو را زنده میکند. تو هرگز نخواهی مرد. گویی با دفاع جانانه از شرافت و انسانیت اب حیات نوشیدی .انانکه تو را بر دار کشیدند مردگان حقیقی هستند.چرا که دلشان مرد در پگاه سوم ابان نود و سه .
نوبهار خزان زده ام!
دو سال است از مزار تو دور افتاده ام . اما چه باک؟ دلم را به دل هزاران مادر گره میزنم که هرگز مزاری برای دلبند اعدام شده شان نیافتند. دلم را به دل امنه مرادی و شریفه حسین پناهی گره میزنم . دلم را به دل مهوش فتحی گره میزنم که از مزار دو جوانمرگ رادمردش دور ماند. دلم را به دل دایه سلطنه ی فرزاد کمانگر گره میزنم که کوه زاگرس در مقابل او چون سنگریزه است . دلم را به دل عزیز گره میزنم که از مزار هفت فرزندش خبر ندارد . دلم را به دل مادر نیکو سرشت انوشیروان لطفی گره میزنم که پیر شد و خاوران باغ خشک شده رویاهایش ماند. دلم را به دل مادری گره میزنم که تنها پیکر بیجان یک پسر از چهار فرزند جوانمرگش را گرفت و با دستهای خودش در جنگلهای گرگان بخاک سپرد.
ریحان ای گل خوشبوی زندگی م!
به تازگی یکی از همبندیانت مادر شده و در وصف مادرانگی ش برای تو نامه نوشته .
همان زن جوانی که هنوز هم تو را زنده میبیند و هرگز خفتنت در خاک سرد را نمیپذیرد. سمیرا میگوید از تو عشق به انسانیت و صبر و مبارزه برای زندگی را اموخته است. میخواهد نوزادش را با قصه ی تو بزرگ کند. تو در افسانه هایی که مادران برای نوزادانشان میگویند جاگرفته و در دل نسلهای متوالی نفس خواهی کشید. زنان جوان برایت سرود خواهند خواند :
گر چه شب هست هنوز
با سیه چنگ بر این بام آونگ
آسمان غرق ستاره ست ولیک
خوشه ها بسته ستاره، گل گل
خوشه اختر سرخ
با تپشهای سترگ
عاقبت کوره ی خورشید گدازان گردد