نامه‌ی نسرین ستوده از زندان ” اوین” به هما سلطانی

دخترک نازنین‌ام، همای عزیزم
سه روز از پر کشیدن تو می‌گذرد و ما هنوز ناباورانه به خبر می‌اندیشیم. هنوز ناباورانه آرزو می‌کنیم کاش دروغ باشد. کاش خواب باشد و کاش …
بند زنان داغدار تو عزیزی است که سال‌ها بود آغوش پدر را از دست داده بودی. می‌دانی هما، آغوش پدر به بچه‌ها امنیت می‌بخشد و تو سال‌ها بود آن را نداشتی و این چیزی بود که هیچکس دیگر نمی‌توانست به تو ببخشد.
بسیار کسان فقط  ۷ سالی را می‌دیدند که بیدادگاه انقلاب تو را از پدرت محروم کرده بود. اما تا آنجا که به خاطر دارم، پدر همواره با چالش پرونده‌ها رو در رو بود. پرونده‌های فعالان، پرونده‌های همکاران و پرونده‌هایی که برای خودش ساخته و پرداخته می‌شد و تو از کودکی با این اخبار بزرگ می‌شدی و قد می‌کشیدی و اضطراب در وجود کودکانه‌ات لانه می‌کرد. وسوسه حقوق بشر، حقوق مخالفان، حقوق متهم و حقوق … پدر را، عبدالفتاح سلطانی را آرام نمی‌گذاشت و او که شرافت را در طبق اخلاص به جامعه‌ی وکالت پیش‌کش کرده بود، خود و خانواده‌اش را به فراموشی سپرده بود و این چه دادستان غم انگیزی است.
پدر یک بار به ۳ ماه حبس محکوم شد. بار دیگر بیدادگاه انقلاب او را به ۵ سال حبس محکوم نمود که در دادگاه تجدید نظر شکست. اما ماشین خشونت علیه این وکیل آزاده باز نایستاد. باز هم در بحران انتخاباتی ۸۸ قبل از همه به سراغ پدر رفتند و دو ماه در بازداشت بود. او را آزاد کردند و دو سال بعد مجددا بازداشت و حبس و حبس و حبس …. .
من به دغدغه پدر نمی‌اندیشم که آن را خوب لمس می‌کنم. من به دنیای کودکی، نوجوانی و جوانی تو می‌اندیشم که چه معصومانه در چرخ دنده‌های آرمان ما و خشونت آن‌ها به یغما رفت.
همای عزیزم!
در هر بار بازداشت پدر بر تو چه می‌گذشت؟ بر تو و خواهر و برادران و مادرت چه می گذشت؟
من بارها از خود پرسیده‌ام اگر هما هر روز صبح که از خواب برمی‌خاست، پدر را در کنار خود داشت، بعضی از روزها پدر او را به دانشگاه، مدرسه یا محل کار می‌رساند و در مشکلات روزانه همراه او می‌شد و شب هنگام دور هم شام می‌خوردند و سپس زیر یک سقف می‌خوابیدند، آیا باز هم چنین اتفاقی برای هما می‌افتاد؟ نه، هرگز …
نسرین ستوده
بند زنان
مرداد ۹۷

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

پانزده − دو =