سالها اسارت و بندگی در قفسی به نام ترس ، جانمان را به ستوه آورده بود

نوشتاری از «زهرا شفیعی دهاقانی»، از شاگردان محمدعلی طاهری که نسخه‌ای از آن برای رادیو فرهنگ ارسال شده‌است:

نسل آینده ام …سلام !!!

سالها اسارت و بندگی در قفسی به نام ترس ، جانمان را به ستوه آورده بود و از غممان سینه کوفتن های غریبانه و ناله و نفرین کردنهای شبانه و غمباد گرفتن های بغض شده در گلو برایمان مانده بود و هراس مان غم نان فردایمان بود و با چنگ و دندان ،نان از هم می ربودیم …وه ،چه روزهای سیاهی که پدر پسر نمیشناخت و مادر فرزند و هر کس در شهوت زنده ماندنی تلخ ، تلخ کرده بود سرتاسر زندگی را …

به یاد ندارم از اوراق تاریخ ،چنین بی حیایی و نامردی که حد تمام کرد به حق زن و مرد و پیر و جوان …ندیدم حتی آنگاهی که قوم مغولان دریدند و زدند و کشتند تا این همه دیو صفتی را …در زمانه ایی بودیم که هیچ رحم و مروتی نبود و اگر هم بود تظاهر بود ، در گذری از گذرگاه تاریخ وامانده از کل جهان ، مردان و زنانی روئیدند که به اعتماد مردم خنجر از پشت به نامردی زدند و ظاهرشان را هر صبحگاه به طهارتگاه می بردند تا هفت قلم معصومیت به کار می بردند و مهرهای داغ شده از رنگ و ریا چنان بر تارخ پیشانی هاشان کبره بسته بود که هر که داغش غلیظتر مزدش بیشتر و هر که محاسنش افزونتر مقامش مقدستر و آنی که لباسش مقدس می شد جزء معصومین بود و دهان به اعتراضش می گشودی مرگت را پیش می انداختند و در سرشت سرنوشتت که خدایگان قلم زده بود نخالگی می کردند و خود را نماینده ی خدا بر دجله گاه خونین این آب و خاک تاراج شده می دانستند …
کاش بتوانی تصور کنی نسل آینده ام …کاش …
در این سکوت برده وار و طغیان قدیس نماها بودند کسانیکه به جرم هوشیاری طعم تلخ زندان و شکنجه و اعدام را به زور چشیدند و سرخم نکردند مقابل آن تظاهر کنندگان منافقی که باد از هر طرف می وزید ، می وزیدند …
کاش فراموش نکنی نسل آینده ام … کاش…
هزاران مرد و زن مردند و در گور خفتند و برای آرامش وجدان نامردانی که دستانشان بوی خون می داد روضه ی الرحمان می خواندند و به تبانی با امنای مردم ،عمروعاصها رو کردند و قرانها به سرنیزه و تا توانستند خودفریبی کردند تا جایی که دیگر نیازی به فتوا نداشتند و خود ارضایی مد شد و در گناه می غلطیدند و در پایان شامگاهان کفتارها گرد هم می آمدند و به شهوتی سیر ناشدنی ، سیر می کردند وجدانهای عاصیشان را …
کاش داستان ابولهب واقعیت نداشت ، اما کار از جهل و نادانی ابولهب گذشته بود این قوم در عصر تاریکی خفته، کم از اسکلت های در تابوت تونل وحشت نداشتند ، ادمهایی از جنس حسرت ، حسادت ، خشم فرو خورده ، نفرت … اما هیچ کس نمی دانست چرا ؟ شاید انها هم روزگارانی آدمهای خوبی بودند ، منصف ، با اخلاق ، مهربان اما … جهل من برایشان پول بود نادانی من برایشان پست و مقام بود خرافات در دین و مذهب برایشان نان شب و بیمه ی عمر بود و این یعنی ویران کردن آدمیت ،این یعنی لجن مال شدن معنای خوبی ، این یعنی خدایی را ساختند و هر روز تخم امامزاده ایی از زمین حاصلخیزم سبز شد و ضریح و مرقد و منبر و گل و گلدسته و آویزان شدن من و تو و مردمان نادانیکه از فرط غم به هر چیزی چنگ می انداختند تا بلکه بتوانند به زندگی نکبت بار خود ادادمه دهند …
آه …نسل اینده ام تمام تلاشمان را کردیم تا تو رها شوی ، بخاطر رهایی تو عبدالفتاح های سلطانی ، ارش های صادقی ، اتناهای دائمی ، محمد علی های طاهری ، گلرخ های ایرایی و بسیار دیگر به رنج اسارت رنجها کشیدند و بسیار دیگر همچون فروهرها و ستارهای بهشتی و نداها و سینا ها و پدرها و مادرها … زیر گناهان گناه کاران به ضرب شکنجه های ددمنشانه شهید شدند ، نسل آینده ام ،ایرانم را آباد و از ظلم آزاد خواهیم کرد و انگاه با عطر اقاقیا به تو هدیه اش خواهیم کرد …
نسل اینده ام برای ازادی و رهایی تو بهای سنگینی پرداخته ایم پس اینهمه رهایی را به دیگران هم هدیه کن و نترس و خست نکن …
نسل آینده ام مراقب خوره ها و ویروسهای منیت و خودخواهی ات باش ، انسانها اسیر یکدیگر نیستند …
نسل آینده ام تلاش کن متخصص باشی و متعهد به وجدان خودت ما در روزگاری زندگی کردیم که متخصصینمان در زندانها بودند و مدرک داران منصب دار و تعهدشان به قدیسین بود …
نسل اینده ام نصیحتی کنمت هرگز نان ستم بر سفره ات ننشان.

«زهرا شفیعی دهاقانی»

اشاره: مسوولیت محتوای نوشته‌های ارسالی، بر عهده نویسنده است و رادیو فرهنگ محتوای مطالب ارسال شده را ارزش‌گذاری نمی‌کند.

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

20 − 7 =