ابوالقاسم قزوینی ، مشهور و متخلص به عارف ، فرزند ملاهادی وکیل ، در سال ۱۲۵۸ در قزوین دیده به جهان گشود. صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداوله را در قزوین فراگرفته و در ادبیات تمرین نمود و علاوه بر این در سن ۱۳ سالگی به مدت ۱۴ ماه در محضر نخستین معلم موسیقی خود ، حاجی صادق خرازی به تحصیل و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت و با داشتن صوت دلنشین و آواز خوش ، در این فن ، مهارتی تام پیداکرد. وی در هنر خط نیز اهتمام ورزید و پیشرفت کرد. پس از آن به توصیه ی پدر ، به نوحه خوانی در پای منابر مشغول شد. عارف در سن ۱۶ سالگی وارد تهران شد. پس از چندی با موثق الدوله آشنا شد و سبب ورود او به دربار گشت و تاجایی پیش رفت که مظفرالدین شاه دستور به احضار او صادر کرد . پس از حضور و خواندن یکی دو غزل ، شاه را خوش امد و به او خلعت داد و به ردیف فراشان شاه در آمد . خود عارف در این باره می گوید: شنیدن این حرف برایم کمتر از صاعقه نبود. دیدم عمامه به آن ننگینی و شیخ بودن به آن بدنامی هزار بار شریف تر از کلاهی است که می خواهند بر سرم بگذارند.
معلمین و مربیان عارف عبارت بودند از : حاجی صادق خرازی ، آقاشیخ رضای خوش نویس ، محمدرضای کتابفروش و آقاشیخ علی شالی معروف به سکاک. عارف در سن ۱۷ سالگی به قزوین مراجعت نموده و شیفته ی دختری به نام « خانم بالا » دختر حاجی رضا افشار می شود و با وجود مخالفت پدر دختر ، مخفیانه او را به عقد خود درآورده و هنگامی که پدر دختر باخبر می شود ، درصدد آزار و اذیت عارف برمی آید. عارف به رشت می رود و یک سال در آن شهر زندگی می کند و با وجود عشق و علاقه ای که نسبت به همسر خود داشت ، ناچار به طلاق دادن او رضایت می دهد و تا آخر عمر همسر دیگری اختیار نمی کند. عارف در جنبش مشروطه هوا خواهی بسیار نشان داد و برای بیدار ساختن مردم به انتشار سرودها و اشعار دل انگیز پرداخت. عارف در جنگ جهانی ول با سیاست های مداخله جویانه روسیه تزاری و انگلستان مبارزه کرد و جزء مهاجرین که نهصت ملی را تشکیل داده بودند از ایران به استانبول رفت.
وی در سفری به بغداد و استانبول ، با دیدن « دارالالحان ترک » تصمیم گرفت به محض بازگشت به ایران ، با استفاده از مشاهدات خود ، آموزشگاهی جهت تعلیم موسیقی در ایران به وجود آورد ؛ ولی از آنجا که چنین کاری با وضع محیط و موقعیت به خصوص عارف مطابقت نداشت ، در اجرای این تصمیم توفیقی حاصل نکرد. با انقلاب مشروطه ، به آزادیخواهان پیوست. عارف چندبار براثر سرودن غزل ها و ترانه هایش با مشکل مواجه گشت و دستگاه حکومت او را مورد تعقیب قرار داد.
عارف خود می گوید: ؛؛می توانم بگویم نطفه من به بدبختی بسته شده است , برای آنکه از زمان طفولیت که در کنف حمایت پدر و مادر زندگانی می کردم, به دلیل خصومتی که ما بین پدر و مادر از اول عمر بود ، من و سایر برادرهایم همیشه میان دو ببر خشمگین زندگانی می کردیم.
پس از آنکه ندای مشروطه خواهی از هرسو بلند شد ، عارف که خود ستم ها دیده و روحی آزاده داشت ، به آزادیخواهان پیوست. او بیشتر از هرکس در تنویر افکار و روشن نمودن اذهان توده ی مردم ، در زمان مشروطیت و آزادیخواهی ملت ایران اثر گذاشت. عارف چندبار براثر سرودن غزل ها و ترانه هایش با مشکل مواجه گشت و دستگاه حکومت او را مورد تعقیب قرار داد. از جمله در سال ۱۳۲۸ هـ .ق ناصرالملک نائب السلطنه با شنیدن غزلی دستور بازداشت عارف را صادر کرد که او به اصفهان گریخت. با چاپ غزل دیگری از عارف در روزنامه ی ” ایران آزاد” توسط ضیاءالواعظین شیرازی با عنوان : شاه پوشالی و مجلس پوشالی و کابینه ی پوشالی و ملت پوشالی ، دادستان عارف را از سوی شاه به دادگاه فراخواند ، ولی دولت مستوفی الممالک ، عارف را روانه ی اصفهان کرد.
عارف در موقع مهاجرت کمیته دفاع ملی به عثمانی ، با شور و هیجان به همراه آنها به استانبول رفت و مدتی در آنجا ماند ، ولی با دیدن بی صداقتی از برخی از آنها ، رنجیده خاطر گردید و به ایران بازگشت. در جریان طرح شدن شعار جمهوری در ایران ، او بدون آنکه از اوضاع پس پرده باخبر باشد ، با این موج هم داستان گشت ، چنان که « مارش جمهوری » را ساخت و در تئاتر باقراوف برنامه ی نمایش جمهوری ایران را برگزار کرد که فراوان مورد توجه قرارگرفت.
ولی پس از به هم خوردن بساط جمهوری ، با روحیه ای ناامید به همدان رفت و ساکن آن دیار گشت. عارف ، از چهره های معروف زمان به کلنل محمدتقی خان پسیان ارادتی خاص داشت و به عنوان یک سردار ملی و نجات دهنده ی ایران از پریشانی ها ، به او امید بسیار بسته بود. از این رو با کشته شدن کلنل ، فراوان اندوهگین گشت و ترانه ها و غزل ها در سوگش ساخت و با شوری بسیار اجرا کرد.
عارف ، نخستین کسی است که شعر و موسیقی را به صورت « تصنیف » با مضامین بکر اجتماعی توأم ساخت و با این ابتکار که از نظر روح حساس و محدودیت های محیط و اجتماع بسیار شایان توجه و قابل اهمیت بود ، به انعکاس افکار خویش پرداخت و بدین ترتیب طبع سرکش و دموکرات خود را در هدایت جامعه و آشناساختن مردم به حقوق اجتماعی به کار واداشت . موفقیت عارف مرهون تصنیف های اوست که بسیار ساده و شاعر هرکدام را به منظوری سیاسی سروده است. از دیگر مزیت های تصنیف های عارف آن است که خود هم شاعر ، هم موسیقیدان و هم خواننده بود و به تصنیف ها معنی و مفهوم ملی داد.
یکی از تصنیف های مشهور او ” از خون جوانان وطن لاله دمیده ” است که پس از فتح تهران به دست ملیون و گشایش مجلس دوم ، به یاد اولین قربانیان راه آزادی ساخته شد که در آن روزها غوغا و شوری به پا ساخت و مدتها بر سر زبان مردم بود.
عارف باقیماندهٔ عمر را در خانهای اجارهای در یک قلعهٔ کوچک در درهٔ مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی و خود خواسته سکونت گزید؛ در حالی که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستان دور و نزدیک به او کمک میکردند، این امر به روح آزادهٔ شاعر لطمه میزد و او را شرمنده میساخت. در این سال ها بیماری او شدت گرفت و حنجره اش گرفت و از خواندن باز ماند. از همه بجز دوستان صمیمی اش فاصله گرفت و بدبینی و سوء ظن باعث شد همه را شیطان و دروغگو بنامد.
سرانجام عارف در روز یک شنبه یکم بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی در حالی که ۵۴ سال داشت، مرگ زودرس به سراغش آمد. او پس از ۱۰ روز بیماری سخت به کمک جیران پرستار پیرش خود را به کنار پنجره کشاند، تا آفتاب و آسمان میهنش را عاشقانه ببیند و او پس از دیدن آفتاب این شعر را زمزمه کرد: ” که پاک آمدم ، پاک رفتم به خاک / ستایش مر آن ایزد تابناک.
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد و در آرامگاه بوعلی سینا (واقع در همدان، خیابان بوعلی) بهخاک سپرده شد.
یادش به نیکى و گرامی باد.