این غزل زیبا از حافظ را براى دوستان بمناسبت شب چله و ژرفاى پیام او ، چرا حافظ ننگ میداند مزدورى را براى حکامى که چون شب یلدا تاریک و سرد هستند و ظلم را جایگزین عدالت کرده اند ، چرا حافظ میفرمایید از استبداد طلب آزادى نکن و تنها با تابش نور داد است که ستم به پایان میرسد و شرم آور است که با حکام ظلمت به معاشرت برخاست ،
در جاى دیگر فرموده اند که ترک گدایى دانش و جستجو نکن و پیوسته از خرد و علم بهره مند باش و حتا میتوانى از عقیده مردم رهگذر هم کسب دانش نمایى ، و سرانجام احزاب مختلف در یک شرایط دمکراتیک متاع خود را عرضه میکنند و باید دید مورد توجه کدام بخش از مردم قرار میگیرد ، شب چله بر شما دوست گرامى خجسته باد :
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی خبر آید