با درودى به گرماى خورشید و بلنداى آسمان : در سلسله گفتارهاى “شاهنامه و گرانمایگان سخنور” قصیده زیباى”رستم نامه” از ملک الشعراى بهار را پیشکش آوردم براى دوستان گرامى و امروز در بخش سوم آن میباشیم ، این فصیده را شاعر بزرگ معاصر ایرانزمین ” بهار” به یاد رستم سروده و فرض را بر این قرار داده که فکر کنیم رستم در چاه شغاد کشته نشد، در دو برنامه هفته هاى پیش کامل در مورد آن سخن گفته شد ، امروز سرانجام جوان ممیزى پس از دوهفته که میهمان رستم بوده بخاطر حرص و آزى که داشته مسئولین را فریب میدهد که رستم قصد تجزیه سیستان را دارد و سپس لشکرى فراهم میشود و بسمت قلعه رستم یورش میاورند و بقیه ماجرا را در هفته آینده که پایان داستان نیز میباشد خواهم گفت .هفته پیش گفتن درجایى که یک جوان ممیزی حریص زر و سیم بدیدار رستم میرود و با لهجه لاله زارى با رستم سخن میگوید و میهمان وى میشود و جوان تقاضاى منقل و فور دارد ، رستم که آیین زرتشتى پیشه کرده بود نخست فکر میکند که فور هم از نژاد گرز است اما چون جوان آنرا به آتش میچسباند به او پرخاش میکند که گرز را نباید به آتش داد ، سرانجام جوان شراب میخواهد و خوان گسترده میشود و شگفتى هاى این داستان تخیلى که بهار بشکل قصیده سروده ادامه دارد و ادامه ماجرا را هفته آینده در بخش سوم خواهم گفت ، هفته پیشتر با پیشگفتار این قصیده آشنا شدیم و سخن کوتاهى در مورد منظومه ، قصیده، غزل و شیوه هاى گوناگون بحور عروض و وزن و قافیه داشتم و سپس به این قصیده اشاره داشتم که در ١١۴ بیت میباشد و شاعر بزرگ معاصر ایرانزمین ” بهار” به یاد رستم سروده و فرض را بر این قرار داده که فکر کنیم رستم در چاه شغاد کشته نشد و او هم اکنون در زابلستان و سیستان آمده و در قرن بیستم ( زمان ملک الشعراى بهار) شاهد اتفاقات ناگوارى است و یاد اسفندیار میفتد و بقیه ماجرا ، این نامه سیزدهمین نامه اى است که در سلسله گفتارهاى ” شاهنامه و گرانمایگان سخنور ” براى دوستان شنونده فراهم آورده ام ، که عبارت بودند از : گرشاسب نامه ، بانو گشسب نامه ، فرامرز نامه ، جهانگیرنامه ، برزو نامه ، شهریار نامه ، بهمن نامه و سام نامه ، منظومه هماى و همایون و گرد آفرید نامه ، زراتشت نامه ، کوهزاد نامه و اینک در سیزدهمین از این سلسله گفتار ها و بخش سوم “رستم نامه ” را با هم میشنویم